آسمان دیدیم و بارانی شدیم * حاج محمود کریمی

بازدید: 1150 بازدید

آسمان دیدیم و بارانی شدیم

آستان دیدیم و پیشانی شدیم

عشق آمد باز طوفانی شدیم

بعد از این عمان سامانی شدیم

نوبت گنجینه الاسرار شد

حرف زینب شد علی تکرار شد

باز شور موج این دریا علی است

باز جان این مسمط ها علی است

تا تپیدن های دل ها یا علی است

حرف اول حرف آخر با علی است

مرتضی امشب سلامش زینب است

فاطمه این بار نامش زینب است

ناگهان جان جهان را دیده ای

روی دستی آسمان را دیده ای

بی کران در بی کران را دیده ای

چهار دریا تواَمان را دیده ای

گر چه این خانه پر از نیلوفر است

دختر اما باز چیزی دگر است

در تنزل حق تعالی زینب است

این خدایم نیست اما زینب است

این حسین است یا حسن یا زینب است

تا علی زهراست زهرا زینب است

آمد و جام خدا بر لب رسید

اولین و آخرین زینب رسید

کیست زینب کیست این مرد آفرین

کیست زینب یک تنه فتح المبین

زن مگو خاک درش نقش جبین

زن مگو دست خدا در آستین

زن اگر این است مردی چیست چیست

فاطمه داند که زینب کیست کیست

کیست این خورشید فردای حسین

ما رَاَیت اِلا جمیلای حسین

عین و شین و قاف در حای حسین

آمده تا پر کند جای حسین

اینکه زین شَهپَرَش عباس بود

پله های منبرش عباس بود

مینویسم از شکوه ذوالفقار

مینویسم از علی در کارزار

کیست او بنت الجلال اُختُ الوقار

کیست او باید بگوید سازگار

ای که در تصویر انسان زیستی

کیستی تو کیستی تو کیستی

از نجف گفتیم مدهوش تو بود

از علم گفتیم بر دوش تو بود

از حرم گفتیم آغوش تو بود

از دلت گفتیم در جوش تو بود

گر چه در ابعاد عالم گفته ایم

هر چه گفتیم از شما کم گفته ایم

آفرید از دل تو را از جان تو را

ریخت حق در قالب انسان تو را

قبله وقتی هست سرگردان تو را

سجده باید کرد هر دوران تو را

تو خودت بیت الحرامی کم که نیست

عمه جان ما امامی کم که نیست

کعبه شش گوشه شش در داشتی

خوش به حالت شش برادر داشتی

از محبت شش برابر داشتی

چهار پر اما دو شهپر داشتی

نوری و عالم نمیبیند تو را

چشم نا محرم نمیبیند تو را

هیچ کس این گونه حیدر را ندید

در حجاب حق پیمبر را ندید

بر جحاز ناقه منبر را ندید

زیر پایی کاخ کافر را ندید

هیچ کس این گونه سرداری نکرد

هیچ کس اینسان جگر داری نکرد

کربلا برپا نه هایت بود ودید

شاهد پروانه هایت بود ودید

خیمه ها گلخانه هایت بود ودید

نوبت دردانه هایت بود ودید

بی حسینت زود پیرت کرده اند

ریسمان ها دست گیرت کرده اند

آه ای دل از پریشانی بخوان

روضه ای از آنچه میخوانی بخوان

از وداعی سخت بارانی بخوان

اندکی عمان سامانی بخوان

گر چه عمان منزوی شد روضه شد

این مسمط مثنوی شد روضه شد

خواهرش بر سینه و بر سر زنان

رفت تا گیرد برادر را عنان

سیل اشکش بست بر وی راه را

دوده آهش کرد حیران شاه را

در قفای شاه رفتی هر زمان

بانگ مهلا مهلانش بر آسمان

کی سوار سر گران کم کن شتاب

جان من لختی سبک تر زن رکاب

تا ببوسم آن رخ دلجوی تو

تا ببویم آن شکنجه موی تو

شه سرا پا گرم شوق و مست ناز

گوشه چشمی بدان سو کرد باز

دید مشکین مویی از جنس زنان

بر فلک دستی و دستی بر عنان

پس ز جان بر خواهر استقبال کرد

تا رخش بوسد الف را دال کرد

همچو جان خود در آغوشش کشید

این سخن آهسته در گوشش کشید

کی عنان گیر مرا یا زینبی

یا که آه دردمندان در شبی

پیش پای شوق زنجیری مکن

راه عشق است این عنان گیری مکن

با تو هستم جان خواهر همسفر

تو به پا این را کوبی من به سر

خانه سوزان را تو صاحب خانه باش

با زنان در هم رهی مردانه باش

جان خواهر در غمم زاری مکن

با صدا بهرم عزاداری مکن

معجر از سر پرده از رخ وا مکن

آفتاب و ماه را رسوا مکن

 

 

 

کپی برداری از اشعار تنها با ذکر منبع و لینک سایت مهجه مجاز است.

مهجه |  www.Mohjat.net

@mohjat_net

 

مطالعه بیشتر