یک عمر در حوالی غربت مقیم بود * حاج محمود کریمی

بازدید: 557 بازدید

یک عمر در حوالی غربت مقیم بود

آن سیدی که سفره دستش کریم بود

خورشید بود و ماه از او نور میگرفت

تا بود آسمان و زمین را رحیم بود

سر می کشید خانه به خانه محله را

این کار های هر سحر این نسیم بود

آتش زبانه میکشد از دشت سبز او

چون گل فروش کوچه طور کلیم بود

این چند روزه سایه یثرب بلند شد

چون حال آفتاب مدینه وخیم بود

حقش نبود تیر به تابوت او زدند

این کعبه در عبادت مردم سهیم بود

بی سابقست حادثه اما جدید نیست

این خانواده غربتشان از قدیم بود

در وصف ذات صحبت ما احتیاج نیست

زیرا که در صفات خدا احتیاج نیست

باید به بال رفت و در آورد گیبه را

در بارگاه قرب تو یا احتیاج نیست

تو بی وسیله هم بلدی معجزه کنی

دست تو را به لطف عصا احتیاج نیست

 

.
.

لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید.
کپی کردن اشعار تنها با ذکر لینک مهجه مجاز است.
استفاده تجاری از اشعار مورد رضایت نیست.
.
Mohjat.blogfa.com
Mohjat.net

.

مطالعه بیشتر