ای بزرگ قبیله دریا * حاج محمود کریمی

بازدید: 814 بازدید

ای بزرگ قبیله دریا

مرد شبهای روشن صحرا

قصه خواب کودکان حسین

ذکر نجمه رباب با لیلا

میرسد از کنار گهواره

لای لای عمو عمو سقا

وقت رفتن برای آب انگار

میرود طور حضرت موسی

تا که می آید از شریعه ببین

باز هم میشود سرش دعوا

همه کودکان به گِردش جمع

بوی اِسپَند میکند غوغا

به پناهش همه پناهنده

همه حتی امام عاشورا

شرف تام و تمام شرف

کیست این شَرزه شیر شاه نجف

خویش را قبله گاه عالم کرد

زره اش را به سینه محکم کرد

شهپری جای پر به خودش زد

پری از جبرئیل را کم کرد

آسمانی فرشته بوسه زدش

تا به دستش عقیق خاتم کرد

با دو دستش علیِ اصغر را

بین گهواره اش مُعَمَم کرد

پیش زینب رسید و رخصت خواست

سر به زیر ایستاده سر خم کرد

چادرش را کشید بر چشمش

نخی از آن کشید و پرچم کرد

خواست طوفان کند بهم ریزد

ابرویش را دوباره در هم کرد

برقی از نعل مرکبش برخاست

همه دشت را جهنم کرد

لرزه انداخته به عزرائیل

آسمان گرم شد زمین دم کرد

به رجز گفت نام زهرا را

زد گره دستمال مولا را

از میان غبار می آید

کوهی از اقتدار می آید

از سر و وضع دشمنان پیداست

مردی از کارزار می آید

میمنه میسره همه چشم است

چقدر با وقار می آید

چشم ها خیره و دهان ها باز

مثل یک آبشار می آید

تیغ نه یک نگاه تو کافیست

تا که وقت شکار می آید

دل تیغت گرفت بین غلاف

ذوالفقارت به کار می آید

بانگ تکبیر می رسد به حرم

نعره الفرار می آید

دختری مژده داد عمو آمد

گفته بودم بهار می آید

آسمان زیر چکمه های عموست

این صدا این صدای پای عموست

نیتی کرد و مشک را برداشت

جگری پاره آب آور داشت

میرود علقمه و میسوزد

به لبش روضه های مادر داشت

روضه هایی که مجتبی میگفت

حرف هایی که روز آخر داشت

کوچه ای بود کوچه ای سنگی

کوچه ای که دو تا کبوتر داشت

دست صیاد راه ان را بست

کینه بدر و بغض خیبر داشت

مادری روی خاکها افتاد

پیش طفلی که دست بر سر داشت

پای چشمش نشان دستی بود

خون تازه به روی معجر داشت

غم گلهای پرپر او را کشت

عاقبت داغ مادر او را کشت

دستش افتاده سر دو تا شده است

با امیر حرم چه ها شده است

تیر آنقَدر خورده بر بدنش

چقدر مثل نخلها شده است

بر سرش آمده برادر وای

کمرش را گرفته تا شده است

تیری از دست حرمله بد جور

بین چشم دریده جا شده است

قامتش آب رفته اما نه

عضو هایی از او جدا شده است

زره اش تکه تکه غارت رفت

بدنی مانده نخ نما شده است

حرم از سیل خنده ها فهمید

دختری دست بر دعا شده است

زود از گوش دختران حرم

هر دو تا گوشواره وا شده است

کار زینب شروع شد دیگر

خشک شد شیر مادر اصغر

شاعر: حسن لطفی

 

ای بزرگ قبیله دریا

.
.

لطفا اشتباهات تایپی متن اشعار را اطلاع دهید.
کپی کردن اشعار تنها با ذکر لینک مهجه مجاز است.
استفاده تجاری از اشعار مورد رضایت نیست.
.
Mohjat.blogfa.com
Mohjat.net

.

 

مطالعه بیشتر