ببند چشم و به چشم دلت ببین * حاج محمود کریمی

بازدید: 887 بازدید

ببند چشم و به چشم دلت ببین غوغاست

کسی که عاشق دلداده نیست نا بیناست

دلیل و راهنمای تمام گمشده ها

فقط ستاره قطبی سید الشهداست

تقرب است به درگاه حق ولای حسین

بدان که قطب هدایت همان چراغ هداست

بکوش تا که نگشته چراغ ها خاموش

بجنب تا که نرفته کسی که با دنیاست

به پای دل برسان خویش را به کرب و بلا

برس به حلقه عشاق عشق عشق بلاست

هر انکه رفت چراغش چراغ ظاهر بود

و انکه ما چراغ ش از عالم بالاست

فقط نشانه عشق است این چهار قلم

یقین و معرفت و نین و ثبات قدم

کسی که قصد نموده پی خدا برود

نمی تواند از این کاروان جدا برود

نه پیش تر ز امام و نه جای مانده ز ره

به حق رسیده به شرطی که پا به پا برود

صدای سی عشاق می رسد بر گشو

کسی که همره من نیست بی صدا برود

کجا چطور چرایش به عهده خود اوست

کسی که رفت در این جمع نیست تا برود

به پای کشته من کشته ام شود خود من

حسین نیست کسی که ز کربلا برود

حبیب گفت حبیبا فدای چشمانت

بدون تو تو بگو نوکرت کجا برود

مرا ز قافله منها نکن که منایم

به جان فاطمه بی تاب صبح فردایم

زدند جمله نا محرمان به بی راهی

حسین ماند و رفیقان ولی عجب جاهی

قران شمس و قمر بین صورت ملکیست

شدست تکیه گه مهر شانه ماهی

نشسته شاه و گدا روبروی یک دیگر

وگاه خنده به لبها و گریه گهگاهی

تمامی شهدا تا رکاب صاحب امر

عسل چشیده از این کندوی سحر گاهی

حسین گرم مناجات قاضی الحاجات

میان گریه برای حرم کشد اهی

به یاد شام غریبان و خیمه و اطفال

و زینبی که ندارد پناه و همراهی

دوباره شرح بلا را برای زینب گفت

سرش به زانوی خواهر نهاد و لختی خفت

طلوع کرد علی رغم میل خود خورشید

به خیمه ها اثری هم ز رعب و ترس ندید

رجال گرم نشاط وصال و جان بر کف

حرم به بودن عباس غرق شور و امید

ملائک و رسل جنیان به کف شمشیر

که تر کند لب خود را به اذن شاه شهید

حسین گفت به خواهر که مثل یارانم

به دهر و حشر دگر هیچ کس نخواهد دید

قتیل اول مولا که سمت مولا رفت

چنان به پشت سرش اهل خیمه اه کشید

که سوخت مادر سادات و لطمه بر خود زد

علی که رفت ز روی حسین رنگ پرید

علی اکبر مولا که اربا اربا شد

شروع بزم شهیدان ال طاها شد

علی به فرق شکسته که حیدری تر شد

حسین لحظه به لحظه پیمبری تر شد

پناه اهل حرم چون به قلب لشکر زد

تمتم معرکه انگار خیبری تر شد

فتاد روی زمین تا که مشک و دست و علم

سپاه بز دل اوباش هم جری تر شد

به تیر حرمله شش ماهه گشت صد ساله

علی اصغر ارباب اکبری تر شد

حسین رفت به میدان و خواهرش ز قفاش

نگاه خواهر مظلومه خواهر یتر شد

گرفت رنگ شفق اسمان زمانی که

ز خون خون خداوند خنجری تر شد

به سنگ و نیزه و تیر و سنان و تیغ و عصا

هزار و نهصد و پنجاه زخم شد پیدا

 

.
.

لطفا اشتباهات تایپی متن اشعار را اطلاع دهید.
کپی کردن اشعار تنها با ذکر لینک مهجه مجاز است.
استفاده تجاری از اشعار مورد رضایت نیست.
.
Mohjat.blogfa.com
Mohjat.net

.