بهار میرسد اما دلی غزل خوان نیست * کربلایی حسین طاهری

بازدید: 695 بازدید

بهار میرسد اما دلی غزل خوان نیست

بهار بی تو برایم کم از زمستان نیست

نمانده پنجره ای رو به صبح امیدی

بیا که جز تو امیدی به درد انسان نیست

نفس بریده دنیای نا جوانمردم

تو نیستی و دلم را هوای درمان نیست

هزار غم به دل روزگار هست ولی

یکی از این همه غم محض درد هجران نیست

تو ای همیشه طلوع امید تا نرسی

سیاه روزی ما را خیال پایان نیست

نفس کشیدن بی عشق مرگ تدریجی است

هنوز زنده ام اما به پیکرم جان نیست

چه جای زندگی است این خرابه ای که در آن

گلایه از غم نان هست و حرف جانان نیست

 

 

لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید

کپی برداری از اشعار تنها با ذکر منبع و لینک سایت مهجه مجاز است

www.mohjat.blogfa.com

www.Mohjat.net

مطالعه بیشتر