تو را آورده ام اینجا که مهمان خودم باشی * سید مهدی میرداماد

بازدید: 689 بازدید

تو را آورده ام اینجا که مهمان خودم باشی

شب آخر روی زلف پریشان خودم باشی

من از تاریکی شب های این ویرانه میترسم

تو را آورده ام خورشید تابان خودم باشی

فراقت گرچه نابینام کرده باز می ارزد

که یوسف باشی و در راه کنعان خودم باشی

پدر نزدیک بود امشب کنیز خانه ای باشم

به تو حق می دهم پاره گریبان خودم باشی

اگرچه عمه دل تنگ است اما عمه هم راضیست

که تو این چند ساعت را به دامان خودم باشی

از این پنجاه سال تو سه سالش قسمت ما شد

یک امشب را نمی خواهی پدر جان خودم باشی

سرت افتاد و دستی از محاسن ها بلندت کرد

بیا خُب میهمان کنج ویران خودم باشی

سرت را وقت قرآن خواندنت بر تشت کوبیدند

تو باید بعد از این قاری قرآن خودم باشی

اگرچه این لبی که ریخته بهم بوسیدنش سخت است

تقلا می کنم یک بوسه مهمان خودم باشی

 .
.

 

لطفا اشتباهات تایپی متن اشعار را اطلاع دهید.
کپی کردن اشعار تنها با ذکر لینک مهجه مجاز است.
استفاده تجاری از اشعار مورد رضایت نیست.
.
Mohjat.blogfa.com
Mohjat.net

.

مطالعه بیشتر