جمعمان جمع که تا نقش خیالی بزنیم * کربلایی حسین طاهری

بازدید: 932 بازدید

جمعمان جمع که تا نقش خیالی بزنیم

کوچه باغی برویم و پر و بالی بزنیم

پای حافظ می ای از شعر زلالی بزنیم

جمعمان جمع بیایید که فالی بزنیم

شاه شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان

که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان

بگذارید از این فاصله بویی بکشیم

درِ خم را بگشاییم و سبویی بکشیم

تیغ ابروی کجش را به گلویی بکشیم

صد و سی و سه نفس نعره هویی بکشیم

از دل ما چه به جا مانده که غارت کرده

پسر سوم زهراست قیامت کرده

ماه و خورشید دو حیران و دو سرگردانند

سال ها دل سر این طایفه میگردانند

بال در بال فرشته غزلی میخوانند

ما همه بنده و این قوم خداوندانند

آمده تا ز علی تیغ دو دم را گیرد

قد برافرازد و بر دوش علم را گیرد

جمع مهر و غضب و جذبه و زیبایی را

در تو دیدیم مسیحایی و موسایی را

محشری کن که ببینند دل آرایی را

بُرده ای ارث از این سلسله آقایی را

حق بده مات شود چشم تماشا داری

هر چه خوبان همه دارند تو یک جا داری

آسمان پیش قدم هات به حیرت افتاد

کهکشان وقت تماشات به زحمت افتاد

موج برخاست و از آن همه هیبت افتاد

کوه تا نام تو را برد به لکنت افتاد

این علی هست خودش هست جنابش آمد

خوش به حال دل زینب که رکابش آمد

تشنه خاکیم و ترک خورده ولی دریا تو

شوره زاری همه با ماست و باران با تو

و نوشتیم که یا هیچ پناهی یا تو

دلمان قرص بود قرص چرا زیرا تو

بعد مرگم به هوای حرمت پر گیرم

من کفن پاره کفن زندگی از سر گیرم

رگ پیشانی تو تا که تورم میکرد

لشکر انگار که با مرگ تکلم میکرد

دست و پا را نه فقط راه نفس گم میکرد

بیرقت در وسط دشت تلاطم میکرد

تو سلیمانی و تختت وسط میدان است

چقدر سر ز سر تیغ تو سرگردان است

میکشی تا وسط معرکه ها طوفان را

بند آورده نگاهت نفس میدان را

تا که ارباب بگیرد به سرت قرآن را

می درد نعره تو زهره سرداران را

شور آن قله که آتش فوران کرد تویی

آن کماندار که ابروش کمان کرد تویی

سایه بان دل زینب دل ما هم با توست

حاجتی گر چه نگفتیم فراهم با توست

ماه شب های محرم تویی و دم با توست

ای علمدار ادب شور محرم با توست

دست ما نیست که در پای غمت میگرییم

لطف زهراست که زیر علمت میگرییم

بی تو از چشم حرم خون جگر میریزد

خون از ساقه صد تیر و تبر  میریزد

و رباب اشک به لبهای پسر میریزد

خیز از خاک و ببین خاک به سر میریزد

ابرویت بند دلش بود که از هم وا شد

وای بر حال سکینه که سرت دعوا شد

شاعر: حسن لطفی

 

 

 

لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید

کپی برداری از اشعار تنها با ذکر منبع و لینک سایت مهجه مجاز است

www.mohjat.blogfa.com

www.Mohjat.net

مطالعه بیشتر