در دلش قاصدکی بود خبر می آورد * حاج محمود کریمی

بازدید: 690 بازدید

در دلش قاصدکی بود خبر می آورد

دخترت داشت سر از کار تو درمی آورد

همه عمرش به خزان بود ولی با این حال

اسمش این بود نهالی که ثمر می آورد

غصه می خورد ولی یاد تو تسکینش بود

هر غمی داشت فقط نام پدر می آورد

او که می خواند تو را قافله ساکت می شد

عمه ناگه به میان حرف سفر می آورد

زن غساله چه می دید که با خود می گفت

مادرت کاش به جای تو پسر می آورد

دختر و این همه غم آه سرم درد گرفت

آن طرف یک نفر انگار که سر می آورد

قسمت این بود که یک مرتبه خاموش شود

آخر او داشت سر از کار تو درمی آورد

آن طرف یک نفر انگار که سردرگم بود

مادری دختر خود را به نظر می آورد

قسمت این بود که یک مرتبه خاموش شود

آخر او داشت سر از کار تو درمی آورد

دودمه

سرا پا درد و داغم بیا بابا سراغم ببین زهرا نشسته روبرویم

کجا رفته عمویم بیا بنشین بگویم ندیدی اتش افتاده به مویم

 

 

.
.

لطفا اشتباهات تایپی متن اشعار را اطلاع دهید.
کپی کردن اشعار تنها با ذکر لینک مهجه مجاز است.
استفاده تجاری از اشعار مورد رضایت نیست.
.
Mohjat.blogfa.com
Mohjat.net

.

 

 

مطالعه بیشتر