سر بابامو بریدن * سید مجید بنی فاطمه

بازدید: 1234 بازدید

سر بابامو بریدن منو به اسیری بردن

حال و روز من اینجا دیگه کیه که ندونه

اخه بگو به من عمه سری که باشه رو نیزه

تو یه ماهه از اون سر دیگه چیزی نمی مونه

برای این سه ساله همین سر و اوردن

مسافر تنور و به دست من سپردن

وای بابا

حالا منم و تویی حالا منم و سرت

حالا تو بیا بشین روی پای دخترت

وای بابا

*********

یادته بابا میگفتی یه روزی توی مدینه

دست مادر و شکستن جلوی چشای حیدر

حالا بیا ببین اینجا سر همه رو شکستن

بدن همه کبوده همه شدن مثه مادر

منم شبیه زهرا ببین قدم خمیده

بیا ببین رقیه همه موهاش سفیده

وای بابا

حالا شنیدی ازم روضه های مادر و

حالا تو بیا بخون لالایی اخر و

وای بابا

**********

اخه چرا نمی پرسی چی شده موی بلندم

بابا موهای سه سالت توی اتیش حرم سوخت

یه شبی که پیش زهرا سراغت و میگرفتم

بابا تو رو صدا کردم که یه دفه کمرم سوخت

برام شده یه کابوس صدای تازیونه

لگد زدن به پهلوم بی عذر و بی بهونه

وای بابا

حالا که دیدی چی بود سوغاتی این سفر

حالا دیگه وقتشه من و با خودت ببر

 

.
.

لطفا اشتباهات تایپی متن اشعار را اطلاع دهید.
کپی کردن اشعار تنها با ذکر لینک مهجه مجاز است.
استفاده تجاری از اشعار مورد رضایت نیست.
.
Mohjat.blogfa.com
Mohjat.net

.

 

 

مطالعه بیشتر