شب شب ایثار و عشق و شور بود * حاج محمود کریمی

بازدید: 1841 بازدید

شب شب ایثار و عشق و شور بود

جنگ سخت تیرگی با نور بود

حق و باطل از دو سو بستند صف

آن طرف تیغ این طرف سر ها به کف

آن طرف آغاز راه نار بود

این طرف پایان هِجر یار بود‌

آن طرف صحبت ز سر انداختن

این طرف حرف از سپر انداختن

آن طرف راهی که آغازش فناست

این طرف خطی که پایانش بقاست

آن طرف فرمانده شَر الناس بود

این طرف صاحب ‌علم عباس بود

دید آن دریای غیرت چشم نور

آن سوی خیمه سیاهی را ز دور

آن سیاهی بود شمر زشت‌ خو

شمر نه دنیای پَست فتنه‌ جو

این دَنی‌ دنیا که با تدبیر خام

روزی از بهر علی گسترد دام

شیر حق زنجیری دامش نشد

هم طلاقش داد و هم رامش نشد

بار دیگر خویش را آراسته

از پی عباس او برخاسته

زهر خندش بر لب و دامش به دست

آن شب آمد راه بر عباس بست

گفت کِای شیران شکار دام تو

ای شجاعت را هراس از نام تو

چند اینجا عبد دربارت کنند

پای آن سو نِه که سردارت کنند

آن طرف سیراب کام شیخ و شاب

این طرف لبها کبود از قحط آب

آن طرف بر خلق آقایی کنی

این طرف لب ‌تشنه سقایی کنی

آن طرف تا مُلک ری پر میکشی

این طرف خجلت ز اصغر میکشی

آن طرف در مقدمت سر اوفتد

این طرف دستت ز پیکر اوفتد

آن طرف خط شهی آری به دست

این طرف مشک تهی داری به دست

خون شیر شیر حق آمد به جوش

گفت هان ای روبَهَک لَختی خموش

بهر صید شیر دام انداختی

بی‌خبر عباس را نشناختی

کربلا دریای خون من ماهی ‌ام

هر چه آید پیش ثار‌اللّهی ‌ام

عشق برده صبر و تاب و هوش من

سر گران ‌باری بوَد بر دوش من

آن طرف دلها همه از حق جداست

این طرف آغوش پُر مهر خداست

آن طرف خشم خدای اکبر است

این طرف ریحانه پیغمبر است

لحظه‌ ایثار خیر ‌الناس شد

نوبت جان ‌بازی عباس شد

از کمان خیمه چون تیری شتافت

سینه دریای دشمن را شکافت

سد پولادین دشمن را شکست

تا به قلب آب دریا یافت دست

آب بر آن شد که طنازی کند

خواست تا با هستی ‌اش بازی کند‌

موج دریا گرد آن لب ‌تشنه گشت

وز فراز گردن مرکب گذشت

بوسه زد پیوسته او را بر رکاب

کِای لبت عطشان منم من آب آب

من که مَهر دختر پیغمبرم

از گلوی تو به تو تشنه ‌ترم

ای لبت کوثر ز دریا رخ مپوش

تا به من آبی دهی آبی بنوش

بس ‌که موج بحر پایش را فشرد

خم شد و دستی به زیر آب برد

ناله از دل برکشید ای آب سرد

اینقدر بیهوده گرد من نگرد

هستیِ دریا بوَد در مشت ما

بحر جوشد از سر انگشت ما

گر چه از بی ‌آبی ‌ام سوزد نفس

آب من بگذشتن از آب است و بس

آب سرد من بوَد در جام دوست

آنچه را من تشنه ‌ام در دست اوست

عشق گوید تا شوی زین جام مست

آب کم جو تشنگی آور به دست

چند گویی جرعه ‌ای از من بنوش

رو بپرس اصغر چرا رفته ز هوش

بس ‌که عطشانند آل فاطمه

اشک هم خشکیده در چشم همه

آب ‌آب تشنگان زد آتشم

خجلت از سقایی خود میکشم

کاش از اول نام من سقا نبود

یا در این صحرای خون دریا نبود

کام خشک و سینه آتش دل کباب

تشنه بیرون آمد از دریای آب

کام دل بگرفت از جام عطش

بست پیش آب احرام عطش

خویش فانی در هُو ‌الموجود کرد

رو به سوی کعبه مقصود کرد

چون کمر بهر طواف عشق بست

در طواف اولش افتاد دست

طوف دوم در مطاف داورش

شد فدای دوست دست دیگرش

دور سوم خون به جای اشک خورد

تیر دشمن آمد و بر مشک خورد

دور چارم داشت عزم ترک سر

کرد پیش تیر چشمش را سپر

دور پنجم با عمود آهنین

گشت سرو قامتش نقش زمین

گشت در دور ششم از تیغ تیز

عضو عضوش قطعه ‌قطعه ریز ‌ریز

دور هفتم داده بود از کف قرار

خویشتن را دید در آغوش یار

شد سرا پا چشم زخم پیکرش

دید زهرا را به بالای سرش

با زبان حال میگفتش بتول

آفرین عباس من حَجت قبول!

بهر آن لب ‌تشنه دریا خون گریست

دیده صحرا دل هامون گریست

چشم ثار‌الله هم‌ چون چشم مشک

ریخت اشک و ریخت اشک و ریخت اشک

کِای به خون آغشته چشمی باز کن

یک برادر گوی و خواب ناز کن

جمع کردم از زمین هست تو را

هم عَلم هم مشک هم دست تو را

ای سرا پا گشته چون گل چاک‌ چاک

ای سپهر غرق خون بر روی خاک

بی‌ تو ای سرو روان در خیمه‌گاه

آب‌ آب تشنگان شد آه ‌آه

نیست ممکن کز زمین بردارمت

یا میان دشمنان بگذارمت

کاش میبردم تنت را در حرم

جای دسته ‌گل برای دخترم

ساقی لب‌ تشنه بی دست و سر

خجلت از بی ‌آبی طفلان مبر

تا تو را دریای خون مأوا شده

دخترم با اشک خود سقا شده

من که خود با شعله هفتاد داغ

چهره‌ ام تابنده ‌تر شد از چراغ

تا تو را از تیغ کین افتاد دست

ماند پایم از ره و پشتم شکست

شاعر: استاد سازگار

 

شب شب ایثار و عشق و شور بود

.
.

لطفا اشتباهات تایپی متن اشعار را اطلاع دهید.
کپی کردن اشعار تنها با ذکر لینک مهجه مجاز است.
استفاده تجاری از اشعار مورد رضایت نیست.
.
Mohjat.blogfa.com
Mohjat.net

.

 

مطالعه بیشتر