غبار دشت بالا رفت * سید مجید بنی فاطمه

بازدید: 1063 بازدید

غبار دشت بالا رفت و میشد کاروانی آن میان پیدا

به هر محمل نهان ایینه انسیة الحورا

شگفتا کاروانی همچو اسماعیل طفلانش

چو ابراهیم مردانش

دو عالم بی قرارانش

و باشد قبطه پیران مقام شیرخوارانش

علم در دست های حضرت سقا

قیامت را نمایان می کند آن قامت رعنا

حرم در سایه سار لطف او باقی

و خشکی بیابان هم صدا میزد به مشتاقی

الا یا ایها الساقی ادر کأس وناولها

به سوی شاه عالم چشمهای عالم بالا

نگاه شاه اما در تماشای گل لیلا

میان آه و اندوه شقایق ها

و سیل اشک های حضرت سقا

امیر قافله چشم و چراغ مشرقین آمد

حسین آمد

به نام نامی ساقی کوثر خیمه بر پا شد

طنین انداز شد گویا صدا در پهنه گیتی

سر اهل زمین و آسمان پایین

که ناموس خدا از محمل خورشید می آید

به دور ناقه اش دیواری از غیرت مهیا شد

نمیبیند نگاهی قامت زینب ولی

پیداست از آینده حتی سوکت زینب

جلال و حشمت زینب

شکوه و عصمت زینب

چه گویم مدحت زینب

که بر زانوی عباس است پای حضرت زینب

و اجلال نزول دختر زهرا چنین باشد

چرا که در رگش خون امیر المومنین باشد

به این حال آمده زینب به دست کربلا اما

امان از گردش دنیا امان

امان از عصر عاشورا

پناه خیمه مضطر شد بدون یار و یاور شد

و کاری که نباید میشد آخر شد

صدای ناله جن و ملک آمد

زمین گویا به سر میزد

زمان آشفته از این داغ و در هم شد

و این مرثیه اوج روضه ماه محرم شد

چه خونی در دلش کردند

سوار ناقه بی محملش کردند

 

 

.
.

شب دوم محرم ۱۳۹۹ حاج سید مجید بنی فاطمه

لطفا اشتباهات تایپی متن اشعار را اطلاع دهید.
کپی کردن اشعار تنها با ذکر لینک مهجه مجاز است.
استفاده تجاری از اشعار مورد رضایت نیست.
.
Mohjat.blogfa.com
Mohjat.net

.