فرمود مولا هر که با ما نیست * حاج محمود کریمی

بازدید: 747 بازدید

فرمود مولا هر که با ما نیست برگردد

غربت هر انچه بیش عزت بیشتر گردد

امشب شب طولانی عشاق بیدار است

گرم مناجاتی تا امشب سحر گردد

هر کس که می ماند شود یک تکه از جانم

جریان فردا تا قیامت مستمر گردد

از تشنگی و شدت عشق فنا در عشق

شور و عطش در خیمه انسان شعله ور گردد

کز یاد لعل خشک طفل شیرخوارِ من

سقا رود در اب اما تشنه برگردد

فردا همین موقع شما مهمان زهرایید

تا حشر عالم از شما بهتر نخواهد دید

دشت و سکوت و عرش و شور و بزم رندانش

جشن حسین و ماتم ما عید قربانش

شور لقاء الله افتادست در سر ها

که روز روز رقص شمشیر است و میدانش

چه عید قربانی شود که میزبان فردا

لب تشنه قربانی کند فرزند مهمانش

در خیمه چشم خویش را بستست مولا و

دخت علی دارد به دامانش سر جانش

یا دهر افِ لک به لب دارد ز دوری

خیلی خلیلانش رفیقانش عزیزانش

امشب شب شور و شب اخر شب جنگ است

ارباب ما بر دوستان خویش دلتنگ است

یادش بخیر ان روز ها آن روز ها تن را

می ساختم با روح و دور انداختم من را

همشهریان و خانه ها با کیسه های خاک

از یاد ها می برد در فردوس بودن را

مادر بزرگانم برای بچه های شهر

می بافتند از حلقه های مهر جوشن را

هر کس لباس دیگری را شست ثابت کرد

من چاکرم من نوکرم را راست گفتن را

از بانوان شهر خرمشهر در ماندم

تفسیر می کردند با ایثار خود زن را

یا دهر اف لک که من در نفس زندانم

می گریم امشب با امام خود به یارانم

یاران من در اصل یاران خدا بودند

بیچاره من بودم کجا انها کجا بودند

جسم شریف هر کسی دو رو برم اما

من در هوای نفس انان در هوا بودند

من ابتدای راه خاکی حرم ان ها

از اخر صف سالها در کربلا بودند

من تشنه بودم سهم اب خویش بخشیدند

سردار عشق و ساقی لب تشنه ها بودند

امشب امیدی هست برگردم به شهر خویش

شهری که در ان خوب ها فرمانروا بودند

شهری که هر جا یک محله دارد ان شهر است

در واقع شهر عشق اربابم کلان شهر است

ای خوش به حال انکه هر ماهش مُحَرم شد

ای خوش به حال ان که با مولاش مَحرم شد

هر کس که عاشقش شد همه گویند عاقل نیست

آدم به حکم علم الاسماء ادم شد

یک سال عاشق رفت در عقل الظاهر

برگشت در دامان مادر تا مُحرم شد

سرگشته بودم خسته بودم تشنه لب بودم

هر جا علم شد پرچم عباس زمزم شد

دیشب میان راه بندان دم هیئت

در گوشم این نجوای روضه از مُقَرَم شد

فریاد زد مظلوم سر لب تشنه می بازم

با ظلم قدر یک سرِ سوزن نمی سازم

از رعد طبل و برق سنج و صور ان فریاد

ملیت اسلام و شهر عشقم امد یاد

از هفت شهر عشق رد شد طایر روحم

آخر نشستم روی دیوار حسین اباد

روضه مرا می برد کم کم تا دمِ گودال

انجا که شاه تشنه کامان روی خاک افتاد

یک پنجه از مویش میان پنجه قاتل

یک پنجه دیگر میان زلف های باد

گودال بود و قاتل و مقتول و صاحب دم

از سینه زخمیش مادر می کشد فریاد

ابت ندادند ای حسین من بمیرم من

دستی ندارم خنجر از قاتل بگیرم من

.
.

لطفا اشتباهات تایپی متن اشعار را اطلاع دهید.
کپی کردن اشعار تنها با ذکر لینک مهجه مجاز است.
استفاده تجاری از اشعار مورد رضایت نیست.
.
Mohjat.blogfa.com
Mohjat.net

.