لب ما و قصه‌ زلف تو * کربلایی حسین طاهری

بازدید: 5437 بازدید

لب ما و قصه‌ زلف تو چه توهمی چه حکایتی

تو و سر زدن به خیال ما چه ترحمی چه سخاوتی

به نماز صبح و شبت سلام و به نور در نسبت سلام

و به خال کنج لبت سلام که نشسته با چه ملاحتی

وسط الست بربکم شده ‌ایم در نظر تو گم

دل ما پیاله لب تو خُم زده ‌ایم جام ولایتی

به جمال وارث کوثری به خدا حسین مکرری

به روایتی خود حیدری چه شباهتی چه اصالتی

بلغ العُلی به کمال تو کشف الدُجی به جمال تو

به تو و قشنگی خال تو صلوات هر دم و ساعتی

شده پر دو چشم تو در ازل یکی از شراب و یکی عسل

نظرت چه کرده در این غزل که چنین گرفته حلاوتی

تو که آینه تو که آیتی تو که آبروی عبادتی

تو که با دل همه راحتی تو قیام کن که قیامتی

زد اگر کسی در خانه ‌ات دل ماست کرده بهانه ‌ات

که به جستجوی نشانه ‌ات ز سحر شنیده بشارتی

غزلم اگر تو بسازیم و نی ‌ام اگر بنوازیم

به نسیم یاد تو راضیم نه گلایه ‌ای نه شکایتی

نه مرا نبین رصدم نکن و نظر به خوب و بدم نکن

ز درت بیا و ردم نکن تو که از تبار کرامتی

دل مست عالم و خال تو صلوات بر تو که حجتی

شده رنگ چشم تو در ازل وسط بهشت نهر عسل

زده مهدیا به کام غزل لب نام تو چه حلاوتی

زد اگر کسی در خانه ‌ات و گرفت هر که نشانه‌ ات

دل ماست کرده بهانه ‌ات تو بگو که نمانده مسافتی

نگران شده ‌اند قافله ‌ها به سر آمده ‌اند حوصله ‌ها

به دعای نیل فاصله‌ ها تو بزن عصای اجابتی

لب تو گرفته به بازیم نِیِ شادم اگر بنوازیم

به نسیم یاد تو راضیم نه گلایه ‌ای نه شکایتی

نه مرا نبین رصدم نکن و نظر به خوب و بدم نکن

به درت نرسیده ردم نکن تو که از تبار کرامتی

شاعر: قاسم صرافان

 

لب ما  قصه‌ زلف تو چه توهمی چه حکایتی

 

کپی برداری از اشعار تنها با ذکر منبع و لینک سایت مهجه مجاز است.

مهجه |  www.Mohjat.net

@mohjat_net

 

مطالعه بیشتر