من از اشکی که میریزم ز چشم یار * حاج محمود کریمی

بازدید: 661 بازدید

من از اشکی که میریزم ز چشم یار می ترسم

از آن روزی که مولایم شود بیمار می ترسم

همه ماندیم در جهلی شبیه عهد دقیانوس

من از خوابیدن مهدی درون غار می ترسم

رها کن صحبت یعقوب و کوری و غم فرزند

من از گرداندن یوسف سر بازار می ترسم

همه گویند این جمعه بیا اما درنگی کن

از اینکه باز عاشورا شود تکرار می ترسم

سحر شد آمده خورشید اما آسمان ابریست

من از بی مهری این ابر های تار می ترسم

تمام عمر خود را نوکر این خاندان خواندم

از آن روزی که این منسب کنم انکار می ترسم

طبیبم داده پیغامم بیا دارویت آماده است

از آن شرمی که دارم از رخ عطار می ترسم

شنیدم روز و شب از دیده ات خون جگر ریزد

من از بیماری آن دیده خونبار می ترسم

به وقت ترسم و تنهایی تو هستی تکیه گاه من

مرا تنها میان قبر خود نگذار می ترسم

دلت بشکسته از من لاکن ای دلدار رحمی کن

که از نفرین و عاق والدین بسیار می ترسم

هزاران بار من رفتم ولی شرمنده برگشتم

ز هجرانت نترسیدم ولی این بار می ترسم

 

 

 

 

لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید

کپی کردن اشعار در سایت کتاب وبلاگ و نرم افزار به هیچ وجه مجاز نیست

www.mohjat.blogfa.com

www.Mohjat.net

مطالعه بیشتر