میسوخت سیمرغی در آتشی از هیزم غیرت * حاج محمود کریمی

بازدید: 995 بازدید

میسوخت سیمرغی در آتشی از هیزم غیرت

وقتی ترک های لب ارباب خود میدید

میسوخت از حسرت

میسوخت از اینکه اگر میخواست

با یک اشاره ابر ها را

تا اسمان خیمه می اورد

اما تمام پلک هایش تحت فرمان امیرش بود

تا ان که یک دختر مشکی که خالی بود

با خواهش به دستش داد

انجا همه دیدند از خیمه بیرون امده سرد بلند و کوهی از فولاد

وقتی که مثل باد

در نخل ها پیچید هر کس که در راهش عیان میشد

تن او را بر نخل ها میدوخت

در اوج پیروزی پر کرد از امید مشکی را

در بین اب و ابرویش باز میشد

گاهی سوی خیمه

 

.
.

لطفا اشتباهات تایپی متن اشعار را اطلاع دهید.
کپی کردن اشعار تنها با ذکر لینک مهجه مجاز است.
استفاده تجاری از اشعار مورد رضایت نیست.
.
Mohjat.blogfa.com
Mohjat.net

.

 

مطالعه بیشتر