میسوزد اما لیک خاکستر ندارد * حاج محمود کریمی

بازدید: 3207 بازدید

میسوزد اما لیک خاکستر ندارد

حالا زمین گیر است و بال و پر ندارد

افتادنش را هیچ کس باور ندارد

جز پر زدن فکری دگر در سر ندارد

بابای شهر کوفه روی بسترش بود

چادر نماز فاطمه زیر سرش بود

ارام می بارید تنها مرد کوفه

خیلی مصیبت دید تنها مرد کوفه

دستش چه می لرزید تنها مرد کوفه

با چشم تر می دید تنها مرد کوفه

رد طناب مانده روی دست ها را

اه از نهاد سینه اش می رفت بالا

می رفت چشمان علی رو به سیاهی

کوفه بی علی رو به تباهی

می گفت زینب در دلش با سوز و اهی

ای ابن ملجم بشکند دستت الهی

سر بند زرد و صورتش هم رنگ میشد

خیلی برای فاطمه دل تنگ میشد

او روی بستر بود و چشمش رنگ باران

چون موی حیدر قلب زینب شد پریشان

در پشت خانه شیر در دست یتیمان

اشکش به روی گونه بغضش بود پنهان

ای کاش میشد خون فرقش بند اید

یا بار دیگر بر لبش لبخند اید

غم از دل بابای مظلومان جدا نیست

دیگر گدایی با حبیبش هم غذا نیست

خرمای حیدر سهم شام بچه ها نیست

کوچه دگر با مرد شب ها پا به پا نیست

او درد را با قلب خود دم ساز کرده

زخم دلش از فرق او سر باز کرده

وقت وصیت ها شد و میسوخت زینب

چشم علی دریا شد و میسوخت زینب

حرف غم دنیا شد و میسوخت زینب

زخمی به سینه جا شد و میسوخت زینب

چشم علی خیره به چشمان ابالفضل

دست حسینش بود و دستان ابالفضل

زینب همان جا سوخت مادر را صدا کرد

کرب و بلا را دید راهش را رها کرد

میدید کهنه خنجری را که چه ها کرد

چه وحشیانه از قفا سر را جدا کرد

 

 

 

لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید

کپی برداری از اشعار تنها با ذکر منبع و لینک سایت مهجه مجاز است

www.mohjat.blogfa.com

www.Mohjat.net

مطالعه بیشتر