هر لحظه ای که آمد و از من خبر گرفت * حاج محمود کریمی

بازدید: 419 بازدید

هر لحظه ای که آمد و از من خبر گرفت

حالات سجده های مرا در نظر گرفت

میدید عاشقانه مناجات میکنم

اغلب سراغی از من عاشق سحر گرفت

نفرین به ضربه ای که نماز مرا شکست

رویم ز ضرب دست یهودی اثر گرفت

پاره شده عبا به تنم بس که با شتاب

این تازیانه حلقه به دور کمر گرفت

جا خورده دنده ام گمانم که پهلویم

چون پهلوی مدینه به تیزی در گرفت

فهمیده بود غیرت ما روی مادر است

با حرف بد قرار مرا بیشتر گرفت

دانستم از چه کودک جا مانده حسین

وقت فرار دست خودش روی سر گرفت

در شام دختری که ضربه خورده بود

دامن برای روی کبود پدر گرفت

هر چه شد عاقبت سرم از تن جدا نشد

تشییع پیکرم به زیر دست و پا نشد

ناله و فریاد من سودی به حال من نداشت

از که ازادی بخواهم این قفس روزن نداشت

زخم گردن جسم نیلی پای خون الوده گویم

اسمان زندانی مظلوم تر از من نداشت

انچنان افتاده ام از پا در این زندان که دیگر

دست من تابی که غل بردارد از گردن ندارد

تور زندان اه اتش اشک مونس ناله همدم

موسی این حال و هوا در وادی ایمن نداشت

دوستان یاد اورید از گریه ویران نشین

کو تسلایی به غیر از خنده دشمن نداشت

 

 

لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید

کپی برداری از اشعار تنها با ذکر منبع و لینک سایت مهجه مجاز است

www.mohjat.blogfa.com

www.Mohjat.net

مطالعه بیشتر