همه رفتند و من جا ماندم ای دوست * سید مجید بنی فاطمه

بازدید: 1621 بازدید

همه رفتند و من جا ماندم ای دوست

ز بخت بد به دنيا ماندم اي دوست

چرا رفتي مرا با خود نبردي

ببين بعد تو تنها ماندم اي دوست

بيا اين ساعت آخر كنارم

كه روي زانوي تو سر گذارم

دعا كن زودتر جان بر لب آيد

كه ديگر طاقت ماندن ندارم

ببين از داغ تو خيلي شكستم

شكستم گر چنين از پا نشستم

شكسته دشمنت از بس دلم را

چنان گشتم كه نشناسي كه هستم

به يادت در نواي آب آبم

چنان تو زير تيغ آفتابم

تو راحت خفته اي در خانه ي قبر

ولي من از غمت خانه خرابم

لباس تو در آغوشم برادر

صدايت مانده در گوشم برادر

تو ماندي بي كفن در خاكِ صحرا

چگونه من كفن پوشم برادر

مرا كابوس شمشير و تن تو

تماشاي به غارت بردن تو

تورا سر نيزه ها بردند و مانده

براي من فقط پيراهن تو

سراسر نيزه ميبينم به خوابم

سر و سرنيزه ميبينم به خوابم

نميخوابم اگر يك دم برادر

تورا بر نيزه ميبينم به خوابم

دلم هر روز پاي نيزه ميرفت

كه خونت در گلوي نيزه ميرفت

چه ميشد مثل سرهاي شهيدان

سر من هم به روي نيزه ميرفت

 

 

لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید

کپی برداری از اشعار تنها با ذکر منبع و لینک سایت مهجه مجاز است

www.mohjat.blogfa.com

www.Mohjat.net

مطالعه بیشتر