وقتی که دید موج عطش بی حساب شد * سید مجید بنی فاطمه

بازدید: 1055 بازدید

وقتی که دید موج عطش بی حساب شد

در بین خیمه هلهله آب آب شد

وقتی نگاه کرد به طفل رباب و دید

از فرط تشنگیش چنین غرق خواب شد

شمشیر را گذاشت سپس مشک را گرفت

سقای اهل بیت چنین انتخاب شد

بر روی شانه های خود انداخت مشک را

اذن از حسین خواست و پا در رکاب شد

سوی شریعه یک نفس و با شتاب رفت

پشت سرش هم اشک حرم پر شتاب شد

وقتی رسید دست در آب فرات برد

تصویر خشکی لب ارباب قاب شد

گفت ای فرات هیچ خبر دار گشته ای

یک قطره از تو حسرت طفل رباب شد

دیگر نبود جای درنگ و نشستنی

پر شد که مشک از آب زمان شتاب شد

برگشت پر امید ولی در میان راه

تیری رسید و حیف تمامش خراب شد

خالی شد آه قطره به قطره امید او

آبی که بود سهم سکینه سراب شد

فرمود که مرا بزنید و نه مشک را

خیلی در آن میانه ابالفضل عذاب شد

تیری به مشک و تیر دگر هم به چشم خورد

از اسب واژگون تن عالیجناب شد

دستش به خاک بود و به نامردی اش زدند

دیگر عمود آمد و فصل الخطاب شد

اینجا حسین آمد و افتاد روی خاک

آهی بلند از پسر بوتراب شد

برخیز ای پناه حسین و مخدرات

برخیز که رقیه پر از اضطراب شد

وقتی که خورد اسم رقیه به گوش او

عباس از خجالتش آهسته آب شد

در گریه بین این دو برادر در آن میان

صحبت ز گوشواره و حرف از طناب شد

آمد حسین و گفت سکینه عمو کجاست

چیزی نگفت قد خمش خود جواب شد

زینب کجا به یاد ابالفضل ناله زد

آن لحظه ای که وارد بزم شراب شد

 

 

 

حاج سید مجید بنی فاطمه / شب چهارم ماه صفر ۱۳۹۸

لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید

کپی کردن اشعار در سایت کتاب وبلاگ و نرم افزار به هیچ وجه مجاز نیست

www.mohjat.blogfa.com

www.Mohjat.net

مطالعه بیشتر