و دانه ریخت بیایی کبوترش باشی * سید مهدی میرداماد

بازدید: 605 بازدید

و دانه ریخت بیایی کبوترش باشی

دوباره آینه‌ ای در برابرش باشی

نه اینکه پر بکشی و به شهر او نرسی

میان راه پرستوی پرپرش باشی

مدینه شهر غریبی برای فاطمه‌ هاست

نخواست گم شده ‌ای مثل مادرش باشی

خدا تو را به دل بی قرار ما بخشید

و خواست جلوه ‌ای از حوض کوثرش باشی

به قم رسیدی و گم کرد دست و پایش را

چو دید آمده ‌ای سایه‌ سرش باشی

اجازه خواست که گلدان مرمرت باشد

و تا همیشه تو یاس معطرش باشی

نگاه تو همه را یاد او می ‌اندازد

به چهره‌ ات چه می ‌آید که خواهرش باشی

خدا نخواست تو هم با جواد کوچک او

گواه رنج نفس‌ های آخرش باشی

نخواست باز امامی کنار خواهر خود

نخواست زینب یک شام دیگرش باشی

شاعر: قاسم صرافان

 

 

کپی برداری از اشعار تنها با ذکر منبع و لینک سایت مهجه مجاز است.

وبلاگ مهجه: www.mohjat.blogfa.com

مهجه |  www.Mohjat.net

@mohjat_net

 

مطالعه بیشتر