پر خیمه کنار رفت و یکی * حاج محمود کریمی

بازدید: 1191 بازدید

پر خیمه کنار رفت و یکی

رنگ از رخ پریده داخل شد

گفت با لکنت زبان ای وای

چه نشستید کار مشکل شد

من که نزدیک خیمه ها بودم

دست گیرم شد از همه حرکات

گفت عباس با حسینش چشم

مطمئنم که میزند به فرات

قطره ای آب اگر رسد به حسین

جان گرفتند ما چه کار کنیم

با سپاهی که دور خود دارد

همه باید فقط فرار کنیم

یک قدم مانده تا به پیروزی

زحمت خویش را هدر ندهید

کودک شیر خوار هم تشنست

جان تازه به محتضر ندهید

گفت فرمانده به حرمله

رزمتان را نگاه خواهم کرد

گر ابالفضل تا فرات رسد

روزتان را سیاه خواهم کرد

او نباید به علقمه برسد

حلقه ای باش بر نگین فرات

دو برابر کن از همین الان

با سپاهت موکلین فرات

حال گیرم که مشک را پر کرد

راه او تا به خیمه بسته شود

تو حریفش نمی شوی شاید

بلکه کاری کنی که خسته شود

آن که من می شناسمش فردا

سر این آب سخت میکوشد

در وفایش همین که بر لب آب

قطره ای آب هم نمی نوشد

حرمله هدف تیر هایتان فردا

از زمین و از آسمان مشک است

دشت را پر کن از کمان داران

نقطه ضعفش فقط همان مشک است

تا که از چشم هاش میترسید

خیمه رفتن براش مشکل نیست

شک ندارم که میزنی به هدف

دیدن چشم هاش مشکل نیست

حضرت اب دل به دریا زد

قرص مهتاب دل به دریا زد

دل برید از امید اخر خویش

تا که ارباب دل به دریا زد

خیمه ها قطب عشق کون و مکان

قطب اقطاب دل به دریا زد

رد شد از لشکر حرامی و از

بین مرداب دل به دریا زد

تا رسید اب هم سلامش کرد

موج بر خواست احترامش کرد

موج بوسید روی پایش را

گوش تا بشنود صدایش را

اب تا تر کند لبی با شوق

می کشد از قفا عبایش را

در قنوت و میان دستش اب

لیک بگشود ربنایش را

اب در ارزوی لعل لبش

که شنید از لبش نوایش را

افرین به چه بی وفایی اب

حسرت اهل خیمه هایی اب

ذکر لب های خشک زینب کرد

اب از روضه عطش تب کرد

اشک میریخت روی اب و از اب

مشک خشکیده را لبالب کرد

مثل طفلی که داشت در اغوش

گره مشک را مرتب کرد

مشک را روی دوش خود انداخت

پای را در رکاب مرکب کرد

زد به قلب سیاه خیل بدی

بر لبش بود یا علی مددی

راهی خیمه گاه ماه شد و

ابر تاریک سد راه شد و

تیر ها چله را رها کردند

اسمان ناگهان سیاه شد و

ان صدایی که بود در خیمه

جای تکبیر اه شد اه اه شد و

بی هوا ضربه عمود امد

پرده خون حجاب ماه شد و

وای سقا که بر زمین افتاد

با سر خویش بر زمین افتاد

امد از راه قد خمیده حسین

رنگ از صورتش پریده حسین

نرسیده به پیکر عباس دید

دست ز تن بریده حسین

صحنه ای دید که از اول صبح

صحنه این چنین ندیده حسین

رد پای حسین نیست مگر که

به زانوی خود رسیده حسین

دست خود را گذاشت روی سرش

دست دیگر گذاشت بر کمرش

***

در بغل داشت پاره پیکر را

دید تیر نشسته تا پر را

گفت ای نازنین مخواب اینجا

من چه گویم جواب خواهر را

بی تو من فکر می کنم چه شود

فکر خلخال پای دختر را

فکر گهواره علی اصغر

فکر ایتام و معجر را

***

برق چشمان تو شمشیر خدا

بچه شیر سوم شیر خدا

شانه هایت مهد قرص آفتاب

یا بود گهواره طفل رباب

 

 

کپی برداری از اشعار تنها با ذکر منبع و لینک سایت مهجه مجاز است.

وبلاگ مهجه: www.mohjat.blogfa.com

مهجه |  www.Mohjat.net

@mohjat_net