بگویم باز رازی با سرت وای * حاج محمود کریمی

بازدید: 1359 بازدید

بگویم باز رازی با سرت وای

مرا ارام سازی با سرت وای

ز بس شیرین زبانی حرمله هم

شده سر گرم بازی با سرت وای

نفس هایت مرا شرمنده می کرد

مرا از درد ها اکنده می کرد

تو گریان رفتی و دیدم عزیزم

لبانت روی نیزه خنده می کرد

به دنبال تو محمل در شتابه

سر زلفت به نی در پیچ و تابه

کسی با نیزه دارت کاش می گفت

کمی ارام تر بچم بخوابه

غریبی پای اقبال تو می گشت

عطش گرد پر و بال تو میگشت

به پشت خیمه ها ای وای دیدم

کسی با نیزه دنبال تو میگشت

تو بودی در برم بی شیر بودم

تو رفتی دارم امشب شیر مادر

به من میگفت عمه تیر خوردی

گمانم خورده ای شمشیر مادر

خدا را شکر رفتی روی نیزه

خدا را شکر خوردی تیر مادر

اگر بودی به شام و کوفه دشمن

تو را می بست با زنجیر مادر

تو رفتی مادرت حیران شد ای وای

تمام خیمه ام ویران شد ای وای

مگر تیر سه شعبه خنجری بود

سرت از پوست اویزان شد ای وای

ببینید ببینید گلم رنگ ندارد

اگر امده میدان سر جنگ ندارد

مگو اب مگو اب عمو نیست

تو را چاره علی جان به جز تیر عدو نیست

مسلمانند اما گبر هستن

همه خندان ولی بی صبر هستند

پدر ای کاش پنهانت نمی کرد

همه مشغول نبش قبر هستند

می کرد به نی اشاره می گفت رباب

ای کاش سر نیزه کمی کوچک بود

زخم سرت برابر زخم عمو شده

بر روی نیزه ها چقدر جا به جا شدی

 

.
.

لطفا اشتباهات تایپی متن اشعار را اطلاع دهید.
کپی کردن اشعار تنها با ذکر لینک مهجه مجاز است.
استفاده تجاری از اشعار مورد رضایت نیست.
.
Mohjat.blogfa.com
Mohjat.net

.

 

مطالعه بیشتر