دست بگذار به قلب نگرانم بابا * سید مجید بنی فاطمه

بازدید: 1907 بازدید

دست بگذار به قلب نگرانم بابا

تا که آرام شود روح و روانم بابا

چند وقت است صدایم نزدی دختر من

چند وقت است نگفتم به تو جانم بابا

نه تو هستی نه عمو و نه علی اکبر هست

پس برای چه کسی شعر بخوانم بابا

بس که در راه دویدم به خدا خسته شدم

بغلم کن روی پایت بنشانم بابا

حرف های بدی امروز به من گفت یزید

وای بند آمده از شرم زبانم بابا

زجر ملعون به روی جای لبت سیلی زد

چند شب تلخ شده طعم دهانم بابا

گیسویم سوخته است و کف پام آبله زد

بازویم نیز شکسته به گمانم بابا

سینه‌ ات هستی من بود و خرابش کردند

چه کسی پای نهاده به جهانم بابا

حرمله تیر به تو زد بخدا می کشمش

آخرین تیر تو شد قد کمانم بابا

جان من بند به موهای پریشان تو بود

گیسویت سوخت چرا زنده بمانم بابا

 

 

.
.

لطفا اشتباهات تایپی متن اشعار را اطلاع دهید.
کپی کردن اشعار تنها با ذکر لینک مهجه مجاز است.
استفاده تجاری از اشعار مورد رضایت نیست.
.
Mohjat.blogfa.com
Mohjat.net

.

 

مطالعه بیشتر