روز مرا مخواه که شام عزا کنی * حاج محمود کریمی

بازدید: 868 بازدید

روز مرا مخواه که شام عزا کنی

خیمه مزن که خیمه غم را به پا کنی

دلشوره های خواهر خود را نگاه کن

پیش از دمی که با غم خود آشنا کنی

حتی قسم به سایه عباس میخورم

تا التماس های مرا هم روا کنی

تعبیر شد تمامی کابوس های من

من را به قتلگاه کشاندی رها کنی

صد بار دیده ام غمت از کودکی به خواب

صد بار دیده ام که در اینجا چه ها کنی

دیدم که خاک بر سر و رویم نشسته است

دیدم رسیده ای که مرا مبتلا کنی

دیدم لبت ترک ترک و چهره سوخته

دیدم به چشمِ قاتل خود چشم واکنی

دیدم که سنگ شیشه پیشانیت شکست

دیدم که تیر از بدن خود جدا کنی

دیدم برای آنکه بخیزی به زانویت

سر نیزه ای شکسته گرفتی عصا کنی

دیدم لباس مادری ات را ربوده اند

پیراهنی نبود و تنت بوریا کنی

من را برای انکه ببوسم ز حنجرت

از لابه لای ان همه نیزه صدا کنی

با دختران بی کس و طفلان خود مرا

دنبال خویش در به در کوچه ها کنی

وقتی ز هر طرف سر زنجیر می کشند

از روی نیزه گریه بر احوال ما کنی

نا محرمان به غارت ما فکر می کنند

***

چه بی قرار خواهر ارباب

برادر خواهر و دریاب

بگو به من اخر کار و

بگو به من قصه راز کربلا رو

زینب من برادرت راهی نداره

برای ما منزل اخر اخر کاره

گوشواره ها رو دربیارید

دست جوونا حنا بذارید

مشکا رو پر کنید از امشب

دعا کنید بارون بباره

 

.
.

لطفا اشتباهات تایپی متن اشعار را اطلاع دهید.
کپی کردن اشعار تنها با ذکر لینک مهجه مجاز است.
استفاده تجاری از اشعار مورد رضایت نیست.
.
Mohjat.blogfa.com
Mohjat.net

.

مطالعه بیشتر