صنما به ناز چشمت همه را دچار کردی
همه ناز قامتان را تو به جلوه خار کردی
نه کمان به دوش داری نه بنای تیر داری
که نرفته صید دیدم همه را شکار کردی
نه به سنجشی در آید نه شمارشی توان کرد
تو چگونه حُسن ها را سر هم قطار کردی
و قسم به زورق تو به ولای مطلق تو
که بدون هیچی قیدی همه را سوار کردی
تو بنای لا الهی تو فقط فقط تو شاهی
همه ی صفات حق را به خود انحصار کردی
به رخ خدا کشیدی که چقدر عاشقی تو
همه تیر و نیزه ها را به تنت مهار کردی
تو بهای خویش بودی تو جزای خویش بودی
که میان لُجه ی خون سر خود نثار کردی
تو فدای مستحب را به ره وجوب بردی
سرِ شیرخواره ات را به فدای یار کردی
حاج محمود کریمی
شب ۴ فاطمیه اول ۱۴۰۳
جدیدترین اشعار ” مشاهده “