اگر برایت چو مرغی ز پیکر خسته * حاج محمود کریمی

بازدید: 666 بازدید

اگر برایت چو مرغی ز پیکر خسته ام پر

پرم سوی بارگاهی که باشد از عرش برتر

به بارگاهی که در ان هزار موسی ابن عمران

برای خدمت کند رو به عرض حاجت زند در

به بارگاهی که یوسف گرفته دست توسل

بر استانی که ان را گرفته یعقوب در بر

خلیل را کعبه جان ذبیح را قبله دل

مسیح را بیت اقسا کلیم را طور دیگر

هزار داوود انجا زبور بگرفته بر کف

هزار عیسی ابن مریم نهاده انجیل بر سر

بریز هست خود از کف بر آر نعلین از پا

بیا چو موسی ابن عمران به طور موسی ابن جعفر

امام ملک ولایت چراغ راه هدایت

محیط جود و عنایت چراغ و چشم پیمبر

امام کل اعاظم که کنیه اوست کاظم

نظام را گشته ناظم سپهر را بوده محور

حدیث خلق و خصالش حکایت خلق احمد

کلامی که از کظم غیظش روایت عفو داور

مقام والای او بین نیا و ابنای او بین

هموست شش بحر را در همو یم هفت گوهر

ثنای او روح قران ولای او کل ایمان

ندای او حکم احمد عطای او جود حیدر

عجب نگر ابن یقطی به پای جمّالش افتد

جمال جمّال او را ز جان ببوسد مکرر

پیامی از اوست کافی که روح صد بشر حافی

ز چنگ دیو هوس ها زند به سوی خدا پر

درود بر خاندانش سلام بر دودمانش

تمامی دوستانش هماره تا صبح محشر

به حبس در بسته طورش به اوج افلاک نورش

چه غم اگر خصم کورش ندارد این نور باور

نیاز ارد نیازش نماز ارد نمازش

شرار سوز و گدازش گذشته از چرخ اخضر

ثوابی اور غباری ز دامن کاظمینش

مگر کنم از شمیمش مشام جان را معطر

دلم بود زائر او نشسته بر حائر او

مزار او را گرفته چو جان پاکیزه در بر

ز حبس در بسته بخشش به خلق عالم رهایی

به قعر زندان نهد پا از اوج گردون فرا تر

تمام خلقت همیشه کنار خان عطایش

وجود هستی هماره به بحر و جودش شناور

چگونه گردون رضا شد که او جدا از رضایش

گل وجودش به زندان شود به یک باره پرپر

به زهر کین کشت هارون امام معصوم ما را

نکرد شرم و حیا از رضا و معصومه اخر

دلا به زندان گذر کن به ساق پایش نظر کن

که زخم زنجیر باید ز زخم شمشیر بد تر

به جز سیاهی زندان نداشت شمع و چراغی

به غیر شمشیر قاتل نه یار بودش نه یاور

که دیده پای عزیزی اسیر زنجیر دشمن

که دیده جسم امامی برند با تخته در

لب از مناجات خاموش بدن غریبانه بر دوش

کنار جسمش سیه پوش ستاده زهرای اطهر

هنوز از صدمه قل جراحتش مانده بر پا

هنوز از تازیانه نشانه دارد به پیکر

که می کند اه و زاری که می کند اشک جاری

که می کند سوگواری برای موسی ابن جعفر

بر ان تن خسته از قل نثار شد انقدر گل

که خاک سوق الریاحین بهشت گل شد سراسر

سزد که جان ها بسوزد به جسم جد غریبش

که جای گل ریخت بر ان ز چار سو تیر و خنجر

شهید را کس ندیده که از گلوی بریده

سلام ارد به مادر درود گوید به خواهر

که می زند تازیانه به خواهر داغ دیده

کجا سر نعش بابا زنند سیلی به دختر

 

 

لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید

کپی برداری از اشعار تنها با ذکر منبع و لینک سایت مهجه مجاز است

www.mohjat.blogfa.com

www.Mohjat.net

مطالعه بیشتر