اگر چه شعله کشیدی تمام هستم را * حاج محمود کریمی

بازدید: 616 بازدید

اگر چه شعله کشیدی تمام هستم را

دوباره لطف نگاهت گرفت دستم را

مرا ببخش که از راه شام برگشتم

دلم گرفته برادر سلام برگشتم

نشسته ام به مزارت نه بر مزار خودم

سیاه پوش تو هستم نه سوگوار خودم

دلم گرفته برایت چرا نمی خیزی

رسیده ام به کنارت به پا نمی خیزی

کنار سنگ مزارت غریب برگشتم

در آرزوی همین بوی سیب برگشتم

نفس بده که بگویم بر آتش جگرم

توان بده که بگویم چه آمده به سرم

خدا کند دگر این چشم بسته وا نشود

سر شکسته ام از خاک تو جدا نشود

به من گذشت برادر خدا کند حتی

فراق هم به فراق تو مبتلا نشود

خدا کند که عزیزی به بند زنجیری

به کوچه های پر از سنگ آشنا نشود

بگو چگونه دلت آمد از برم بروی

به روی نیزه ولی در برابرم بروی

منی که شام غمت را به اشک سر کردم

سوار محمل نامحرمان سفر کردم

اسیر رفته ام اما اسیر تر شده ام

چه پیر رفتم و حالا چه پیر تر شده ام

جدا ز مونس یار و شفیق آمده ام

برای بوسه به زخمی عمیق آمده ام

به روی دست رسیدم که تار میبینم

هنوز دور و برم را غبار میبینم

هنوز در نظرم مانده شیب آن گودال

هنوز زخم تو را بی شمار میبینم

در ازدحام حرامی و سنگ و سر نیزه

سری بریده در آن گیر و دار میبینم

برای فاتحه خواندن به جسم بی جانت

به گرد گرد تو صد نیزه دار میبینم

تو رفتی و ز غمت قامت کمانم سوخت

فراق شعله شد و بی تو دودمانم سوخت

رسیدم از سفری که مرا ز پا انداخت

مرا به حلقه‌ لبخند و ناسزا انداخت

رسیدم از سفری که یتیم را کشتند

از آن سفر که به زلفش چه شانه ها انداخت

از آن سفر که یهودی به حال ما خندید

به طعنه تکه‌ نانی به پیش ما انداخت

از آن سفر که پس از کوچه دخترانت را

میان مجلس چشمان بی حیا انداخت

از آن سفر که به سنگی شکست دندانت

لبان سرخ تو را آخر از صدا انداخت

چقدر پیش نگاهم اصابت یک سنگ

به روی خاک سرت را ز نیزه ها انداخت

تمام اهل و عیالت به کنج ویران و

سر تو را به روی طشتی از طلا انداخت

فقط نه حلقه‌ زنجیر و خیزران دیدیم

که روی چهره‌ ما تازیانه جا انداخت

نبود باورم انگار خواب میدیدم

بنای خانه‌ خود را خراب میدیدم

چگونه با تو بگویم چگونه خواهر رفت

تمام سوی دو چشمم پس از برادر رفت

به جای آن همه تیری که بر تنت آمد

لباس کهنه و انگشتری مطهر رفت

صدای حرمله می آمد و نوای رباب

کنار نیزه‌ طفلش ز هوش مادر رفت

حرم در آتش و طفلی نفس نفس میزد

نگاه ها پی غارت به سمت دختر رفت

برای غارت یک گوشواره‌ کوچک

دو چشم رفت گل سر شکست معجر رفت

شاعر: حسن لطفی

 

.
شب اربعین ماه صفر ۸۹ حاج محمود کریمی
مسجد امام صادق تهران
.
جدیدترین دفترچه کتاب مداحی  » کلیک کنید
لطفا اشتباهات تایپی متن اشعار را اطلاع دهید
کپی کردن اشعار تنها با ذکر لینک مهجه مجاز است
سایت مهجه به روزترین مرجع انتشار متن مداحی
.
Mohjat.net
.

مطالعه بیشتر