بعد از آن روزی که آتش دامن در را گرفت * حاج محمود کریمی

بازدید: 1043 بازدید

بعد از آن روزی که آتش دامن در را گرفت

فضه نان میپخت دست مادرم از کار ماند

تا دم آخر کبودی ها نشد کم جای خود

زخم ابرو از غلاف و سینه از مسمار ماند

از همان روزی که از مسجد به خانه آمدیم

چشم های مادرم تا روز آخر تار ماند

مادرم برخواست از روی زمین با یا علی

خاک روی صورت و خون بر روی دیوار ماند

میخواستم که مانع دشمن شوم ولی

قدم نمی رسید که خود را سپر کنم

 

 

 

کپی برداری از اشعار تنها با ذکر منبع و لینک سایت مهجه مجاز است.

وبلاگ مهجه: www.mohjat.blogfa.com

مهجه |  www.Mohjat.net

@mohjat_net

 

مطالعه بیشتر