بنفسی انت ای سر تا قدم ایثار * سید مهدی میرداماد

بازدید: 1116 بازدید

بنفسی انت ای سر تا قدم ایثار و آقایی

جمالت با نگاه یوسف زهرا تماشایی

حیا را تا صف محشر حیا از گردش چشمت

خجالت می کشد از ماه رخسار تو زیبایی

تمام روز ها ای کاش بودی چارم شعبان

که می کردی تو با خورشید حسنت عالم ارایی

گرفته در بغل ام بنینت دم به دم گوید

که عباس من از روز ولادت هست زهرایی

امیر المومنین نفس نبی بوسیده دستت را

که این دست است روز رزم یک لشکر به تنهایی

تو ای سر تا قدم غیرت چه کردی در دل دریا

که بر لبهای خشکت چشم غیرت گشته دریایی

به جز تو ای علی خصلت ندارد هیچ فرنانده

مقام پاسداری علمداری و سقایی

تو ان ماه دل افروزی که در جمع بنی هاشم

به دنبال سرت خورشید کرده راهپیمایی

تو هم باب المراد عالمی هم اشجع و الناسی

تو عباسی تو عباسی تو عباسی تو عباسی

بنفسی انت ای دست علی در استین تو

شجاعت سجده اوردست بر خاک زمین تو

کی ام من تا فدایی تو گردم ای که در وصفت

بنفسی انت فرموده امام راستین تو

از ان رو سجده میبالد به خود تا دامن محشر

که نقشش مانده ای روح عبادت بر جبین تو

سزد بر خود ببالد تا قیامت ظهر عاشورا

به یاد دست و تیغ و حمله فتح المبین تو

امیر المومنین دست خداوند است و میبینم

که جای بوسه اش مانده به دست نازنین تو

امامت پیش رو خیزد ادب پشت سرت اید

شرافت در یسار تو شجاعت در یمین تو

تو ان عبد خداوندی که در دامان گهواره

تولای حسین ابن علی بودست دین تو

اگر اذن شهادت میگرفتی از امام خود

به دست کربلا خون میگذشت از صدر زین تو

درود تشنگی بر لب سلام اب بر خاکت

که گردد تا قیامت بحر دور تربت پاکت

سلام الله بر دستی که با ان در صف محشر

شفاعت میکند از شیعیان صدیقه اطهر

اگر زهرای مرضیه تو را فرزند خود خوانده

یقین دارم به فرزندی قبولت کرده پیغمبر

سزد جبریل هنگام نبردت ظهر عاشورا

بر ایرد از جگر پیوسته فریاد هو الحیدر

تو داری از امیر المومنین ارث شجاعت را

تو بردی از اهمان اول ادب را ارث از مادر

تو و بابت امیر المومنین هستید دو ساقی

تو سقای بیابان بلا او ساقی کوثر

به غیر از تو که سر نشناختی از پا به موج خون

که یک لحظه به راه دوست داده دست و چشم و سر

بسا عاشق شنیدم در همه دوران عمر خود

خدا داند ندیدم عاشقی را از تو عاشق تر

گرفتی چون علم بر دوش خود انگار میدیدم

امیر المومنین اورده رو در قلعه خیبر

ندیده دیده تاریخ جز روز نبرد تو

که از یک تن گریزد در صف پیکار یک لشکر

چگونه حمله اوردی که دشمن شد ثنا گویت

سلام میثم بی دست و پا بر دست و بازویت

 

 

لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید

کپی برداری از اشعار تنها با ذکر منبع و لینک سایت مهجه مجاز است

www.mohjat.blogfa.com

www.Mohjat.net

مطالعه بیشتر