خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت * حاج محمود کریمی

بازدید: 759 بازدید

خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت

تمام شوکت خود را به شکل انسان ساخت

به دست قدرت خود خلقتی شگفت آورد

گرفت پرده ز رویی جهان گلستان ساخت

کشید قامت او را قیامتی برخاست

برای غارت دل ‌‌ها سپاه مژگان ساخت

ز اوج شانه او آسمان به خاک افتاد

برای هر سر زلفش دلی پریشان ساخت

میان طاق دو ابروی او گره انداخت

از آن دو تیغ گره خورده باد و طوفان ساخت

خدا برای حماسه دلاوری آورد

برای شیر خدا شیر دیگری آورد

نسیمی از تو وزید و زمین شکوفا شد

بهشت در به در کوچه‌‌ های دنیا شد

برای آنکه به پای تو بال و پر بزنند

در ازدحام ملائک دوباره دعوا شد

همان شبی که رسیدی مدینه یادش هست

نگاه کردی و عالم پر از مسیحا شد

همان شبی که به گوشَت علی اذان میگفت

بهشت غرق گل از جلوه ‌‌های زهرا شد

تو آمدی و به این خانه شادی آوردی

و با تو خنده به لب‌ های مجتبی وا شد

نگاه کن که تمام دلم طلا گردد

که گر اشاره کنی خاک کیمیا گردد

شکوه چشم تو هوش از تبار گل ‌‌ها برد

زلال آمدنت آبروی دریا برد

شمایلی ز تو یوسف شبی به خوابش دید

حدیث روی تو گفت و دل از زلیخا برد

بهانه تو به صحرا کشید مجنون را

کشید عکس تو و دودمان لیلا برد

قسم به جادوی چشمان مست آهو ها

که گرد راه تو صبر از تمام صحرا برد

شکافت سینه امواج سهمگین را باز

کسی که نام تو را در کنار دریا برد

حرارت نَفَسَت کوه را کند سیلاب

که جذبه‌‌ های دمت رونق از مسیحا برد

شبی نیامده بی عطر سفره سبزت

که دست‌ های تو میراث مرتضی را برد

قسم به مشک قسم بر دلت که بی همتاست

خوشا به حال تو آقا که مادرت زهراست

شراب کهنه نوای تو در سبو دارد

بخوان که با تو مناجات رنگ و بو دارد

برای آنکه زند بوسه بین ابرویت

رکاب پای تو را زینب آرزو دارد

هنوز مالک اشتر ز ناز ضربت تو

میان عرصه صفین گفتگو دارد

میان معرکه وقتی سوار می ‌آید

صدای هلهله ذوالفقار می ‌آید

رسید نوبت رزمش رسید طوفانش

زمین به لرزه زمان در شگفت میدانش

گرفت پای رکاب و نشست بر مرکب

دوباره زهره شیران درید چشمانش

نیامده همگان قبر خویش را کندند

نیامده همه دشت شد به فرمانش

خدا به خیر کند زد گره به ابروها

خدا به خیر کند از دو تیغ برانش

همان که سینه ستبر آمده برای نبرد

همانکه حضرت حیدر شده ثنا خوانش

تمام شهر مدینه نمیرود در خواب

بدون زمزمه ‌‌های نسیم قرآنش

به وقت سجده دل آسمانیان برده

حسین مست تماشای اوج عرفانش

دل از تمامی دل ‌های مشرقی میبرد

به آن رخی که به بازار عاشقی میبرد

لبش ترک ترک و در میان دریا بود

کنار مشک تهی غرق تیر غم‌ ها بود

رباب بر در خیمه به انتظار افسوس

که آخرین نفس نا امید سقا بود

علم به روی زمین دست‌‌ های پر از خون

حسین پیش برادر چقدر تنها بود

صدای هلهله بود و دعای دخترکان

که در کنار شریعه عجیب غوغا بود

گره زدند به معجر که دست نامردان

برای غارت اهل حرم مهیا بود

گرفته بود زنی روضه ‌ای به بالینش

صدای ام بنین نه صدای زهرا بود

فقط نه اینکه پدر را ز غم دو تا دیدند

پناه اهل حرم را به نیزه‌‌ ها دیدند

شاعر: حسن لطفی

 

خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت

 

لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید

دانلود نوحه جدید / جدید ترین متن نوحه و متن مداحی تمام مداحان از سایت مهجه

کپی برداری از اشعار تنها با ذکر منبع و لینک سایت مهجه مجاز است

وبلاگ مهجه: www.mohjat.blogfa.com

سایت مهجه |  www.Mohjat.net

@Mohjat_net
#Mohjat

مطالعه بیشتر