درد غروب گریه ما را بلند کرد * حاج محمود کریمی

بازدید: 606 بازدید

درد غروب گریه ما را بلند کرد

این گریه آه طشت طلا را بلند کرد

در خواب ناز بودمو من را صدا نزد

در بین خواب بودمو پا را بلند کرد

در راه کار زجر فقط این دو کار بود

یا پشت دست یا که صدا را بلند کرد

همسایه یهودی ما صبح تا غروب

هنگام پخت بوی غذا را بلند کرد

او را شناخت عمه به گودال دیده بود

وقتی که پیر مرد عصا را بلند کرد

این خون تازه رنگ حنای مرا که برد

عمه گریست تا کف پا را بلند کرد

دیدی میان مجلس نا محرمان شام

طفلت نشست و دست دعا را بلند کرد

از من گرسنه ‌تر که رباب است عمه جان

آنجا کباب بعد کباب است عمه جان

شانه نکش به موی سرم میخورد گره

با خار های دور و برم میخورد گره

خیلی یواش لاله خود را بغل بگیر

آرام تر سه ساله خود را بغل بگیر

گلبرگ‌ های لاله کبودی ندیده بود

این دختر سه ساله یهودی ندیده بود

پا را گذاشت روی پر من پرم شکست

نوشید آب و کاسه آن هم سرم شکست

زنجیر را که بست النگوی من کشید

زنجیر را گشود به پهلوی من کشید

از لا به لای گیسوی من خار را بکش

من خورده‌ ام به در نوک مسمار را بکش

خوردم زمین و دختر شامی نگاه کرد

بال و پرم که سوخت حرامی نگاه کرد

حتی به یک سلام محلم نمیدهند

این دختران شام محلم نمیدهند

اصلا صدا کنند مرا هم نمیروم

من جز به روی دوش عمویم نمیروم

عمه به گریه گفت که راضی نمیشود

با زخم‌ های آبله بازی نمیشود

دیدم که باز هدیه ‌ای از خود گرفته بود

عمه برام جشن تولد گرفته بود

باید کشید پارچه از روی این طبق

بوی تنور میرسد از بوی این طبق

بابا رسیده پاره گلو روی دامنم

عمه چقدر ریخته مو روی دامنم

این هدیه خوب گریه ما را بلند کرد

این زخم چوب گریه ما را بلند کرد

شاعر: حسن لطفی

 

 

کپی برداری از اشعار تنها با ذکر منبع و لینک سایت مهجه مجاز است.

وبلاگ مهجه: www.mohjat.blogfa.com

مهجه |  www.Mohjat.net

@mohjat_net