دوش چشمی بر زمان انداختم * سید مجید بنی فاطمه

بازدید: 718 بازدید

دوش چشمی بر زمان انداختم

با کمیت وحی هر سو ساختم

رفتم انجایی که جبریل خیال

با فراتر رفتنش می سوخت بال

چشم بر اغوش عرش انداختم

هفت جنت را مجسم ساختم

لب فرو بستم سخن محرم نوبد

رفتم انجایی که من محرم نبود

سیر کردم با نزول و با سعود

در تمام افرینش هر چه بود

نا گهان کردم به چشم دل نظر

بر زمینی ز اسمان خوب تر

هفت جنت در مسیرش خوشه ای

افرینش در درونش گوشه ای

جنتی دل حلقه در های او

از ملک بهتر کبوتر های او

انبیا ارند بر گردش طواف

اولیا را دشت و صحرایش مطاف

اشک ها در دامنش انجم شده

ملک امکان در درونش گم شده

هم چو مجنون هر طرف بشتافتم

طایری با بال خونین یافتم

محو مات روی زیبایش شدم

مست در بزم تماشایش شدم

گفتمش ای مرغ زیبا کیستی

تو ز اب و خاک این گل نیستی

تو که هستی گو که این جا کجا

گفت من جبریلم اینجا کربلاست

کربلا هم عشق و هم شور من است

کربلا سینای من طور من است

کربلا لوحی ز سر ابتداست

کربلا یک قطعه از خون خداست

***

لالایی لالالایی لالالایی

مثل یک شاپرک از دستای من پر میزنه

داره پر پر میزنه

***

نفس تو سینه دم گرفته بازم چشام و غم گرفته

بهونه حرم گرفته دلم گرفته

ردم نکن که جا ندارم کسی به جز شما ندارم

جز اسم تو نوا ندارم دلم گرفته

ارباب تو این دل شب گدات و دریاب

 

.
.

لطفا اشتباهات تایپی متن اشعار را اطلاع دهید.
کپی کردن اشعار تنها با ذکر لینک مهجه مجاز است.
استفاده تجاری از اشعار مورد رضایت نیست.
.
Mohjat.blogfa.com
Mohjat.net

.

 

مطالعه بیشتر