رجزش میرسد و ولوله بر پا کرده * حاج محمود کریمی

بازدید: 852 بازدید

رجزش میرسد و ولوله بر پا کرده

باز بر سینه لشکر زده غوغا کرده

ذکر لا حول و لا قوة الا بالله

زیر و رو بار دگر وسعت صحرا کرده

جگر خیمه خنک میشود از مشکش باز

میرود آب و حرم را خوده دریا کرده

داد صیقل که کند کور نگاه همه را

نفسی بر لبه تیغ علی ها کرده

ذوالفقار است که با اوست ولی از دو دمش

یک دمش این همه زیر و زبر اینجا کرده

بی خودی نیست که اینقدر سر و پا زده است

به علی رفته و صفین هویدا کرده

احد و خندق و بدر و جمل و خیبر را

هر کسی دیده در این مرد تماشا کرده

نه قیامت نشده یک دو نفس نعره زده

علم افراشته و قبله دنیا کرده

یال و کوپال تمامی عرب ریخته است

خویش را آینه هیبت مولا کرده

تاویه تا که چنین سم به زمین میکوبد

سند رزم به نام خودش امضا کرده

گره هایی که به ابروش زده طوفانیست

میمنه میسره را محشر کبری کرده

لشکری نیست ببیند که امیر آمده سات

نیل وا کرده و صد معجزه موسی کرده

با وجودش فقط از جذبه او میگوید

هر که از مردی خود دم زده حاشا کرده

شاه شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان

که به مژگان سه رخنه به دلها کرده

مست بگذشت و نظر بر حرم عشق نمود

خویش را وقف رباب و دل لیلا کرده

زحمت آمدن و رفتن زینب با اوست

هر کجا رفته فقط تکیه به سقا کرده

از کمان و زره و بیرق و تیغ و خودش

باز با مشک و علم نیت دریا کرده

باز چون شیر خدا مرکب خود را هی کرد

علقمه در قدمش چشم محیا کرده

رفت یک بار دگر تا به حرم آب برد

رفتنش غنچه پژمرده شکوفا کرده

دست را در جگر آب فرو برد و گریست

یاد لبهای ترک خورده گلها کرده

آب بر دامن او چنگ زد و خواهش کرد

که مرا خشکی لبهای تو رسوا کرده

تشنه بر خاست و با مشک و علم بال گرفت

ولی انگار غمی در دل او جا کرده

رگ پیشانی او باز نمایان شده بود

باز هم یاد غم کوچه و زهرا کرده

به خودش گفت چرا چادر او خاکی شد

بشکند دست حرامی که چه با ما کرده

یاد نا مرد که لبخند به لبهایش بود

یاد سیلی و رخ نیلی و بابا کرده

یاد آن خانه که دیوار و درش آتش بود

روضه میخ و درِ سوخته بر پا کرده

حیف که ام بنین نیست ببیند ساقی

عاقبت فاطمه را علقمه پیدا کرده

نقش دندان تو بر مشک چه خوش جا کرده

پدر مشک غمت پشت مرا تا کرده

تیر ها در بدنت از دو طرف بیرون است

وای هر تیر دو جا را به تنت وا کرده

پَر تیر از طرفی و نوک تیر از طرفی

این همه زخم تو را مثل معما کرده

آیه های تن تو بخش شد و پخش شده

جز جز بدنت را که مجزا کرده

تیر در چشم جدا دست زمین افتادی

سجده سخت تو این خاک مصلا کرده

خوب پیداست ز رویت چقدر سنگین است

ضربه ای که ز هم ابروی تو را وا کرده

قدمی خیز و ببین راه حرم رفتن را

بعد افتادن تو حرمله پیدا کرده

 

رجزش میرسد و ولوله بر پا کرده

.
.

لطفا اشتباهات تایپی متن اشعار را اطلاع دهید.
کپی کردن اشعار تنها با ذکر لینک مهجه مجاز است.
استفاده تجاری از اشعار مورد رضایت نیست.
.
Mohjat.blogfa.com
Mohjat.net

.

 

 

مطالعه بیشتر