سلام ای غروب غریبانه دل * احسان خواجه امیری

دست او در آسمان دست شهادت را گرفت بال در بال شهادت مزد خدمت را گرفت دیشب از هرجا خبر می آمد…

مژده ی باران به نفسهای بیابان به رگ خشک درختان به شب خسته ی ایوان برسان باز بوی بهاران به دل غنچه…

بریم نقطه سرخط سیر نمیشم ازت حس خواستنت همیشه توی قلب منه اسم تو وطنه وطن عشق منه تو زمین و آسمون…

راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست آنجا جز آنکه سر بسپارند چاره نیست دعوت گرفته یار و نوشته من الغریب وقت…

از خون جوانان وطن لاله دمیده و از ماتم سرو قدشان سرو سروها خمیده در سایه گل بلبل از این غصه خزیده…

ای شهیدی که شد آیینه عشق داغت آتش زده بر سینه عشق قائده لشکر انبوه خدا دست پرورده ای از روح خدا…

رضا در روز میلادش تو را در عرش مهمان کرد خبر در کمتر از یک لحظه دل ها را پریشان کرد میان…

ای لشکر صاحب زمان آماده باش بهر نبردی بی امان آماده باش ای یار سفر کرده اگر که ز تو دوریم حس…

پاشیدی خاک غم رو قلبم غمتو توی سینه کاشتی با سر و روی خونی رفتی خون به دل همه گذاشتی شیرینی وصلو…

آن شب که ابر و بارش باران بود آن شب که در دل همه طوفان بود آن شب که دیده ها همه…