هر چند ناتوان شدی اما ز پا نیفت * حاج محمود کریمی

بازدید: 703 بازدید

هر چند ناتوان شدی اما ز پا نیفت

ای هشتمین عزیز عزیز خدا نیفت

می ترسم آنکه دست بگیری به پهلویت

باشد ز پا بیفت ولی بی هوا نیفت

کوچه به آل فاطمه خیری نداشته

دیوار را بگیر و در این کوچه ها نیفت

مردم میان شهر تماشات کنند

این بار را به خاطر زهرا بیا نیفت

دامان هیچ کس به سرت سر نمی زند

حالا که نیست خواهر تو پس ز پا نیفت

تکه حصیر خویش از این حجره جمع کن

اما به یاد نیمه شب بوریا نیفت

ای وای اگر به کرب و بلا بوریا نبود

راهی برای دفن شه کربلا نبود

ابری سیاه چشم ترش را گرفته بود

زهری توان مختصرش را گرفته بود

معلوم بود از وجناتش که رفتنیست

یعنی که رخصت سفرش را گرفته بود

از بس شبیه مادرش افتاد بر زمین

در انتهای کوچه سرش را گرفته بود

تا روبروی حجره خمیده خمیده رفت

از درد بی امان کمرش را گرفته بود

چشم انتظار دیدن روی جواد بود

خیلی بهانه ی پسرش را گرفته بود

بر روی خاک بود که پیچید بر خودش

اثار تشنگی جگرش را گرفته بود

افتاد یاد جد غربی که خواهرش

در بین قتلگه خبرش را گرفته بود

دیگر توان دیدن اهل حرم نداشت

از بس که نیزه دور و برش را گرفته بود

وقتی که شمر آمد و کارش تمام شد

خلخال کودکی نظرش را گرفته بود

 

.
.

لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید.
کپی کردن اشعار تنها با ذکر لینک مهجه مجاز است.
استفاده تجاری از اشعار مورد رضایت نیست.
.
Mohjat.blogfa.com
Mohjat.net

.

مطالعه بیشتر