چند شب بود که دل بال و پری بی من داشت * حاج محمود کریمی

بازدید: 722 بازدید

چند شب بود که دل بال و پری بی من داشت

چند شب بود که بی من هوس رفتن داشت

چند شب بود که پر میزد و جا می ماندم

چشم بر راه دلم گرم دعا می ماندم

عاقبت کاسه صبر جگرم سر آمد

دل طوفان زده ام صبح که از در آمد

گفتم از شبنم گلبرگ کجا نوشَت شد

ما دو یاریم چرا پاک فراموشت شد

چشم خود را به من و زخم جگر می بندی

چه شتابان سر شب بار سفر می بندی

چند وقتیست دلت در تب و تاب است چرا

حال و روز دلم اینقدر خراب است چرا

دلت آمد که بریدی و جدا میگردی

پر و بالت همه خاکیست کجا میگردی

گفت چندیست گرفتار نسیمی شده ام

یا کریم سر گیسوی کریمی شده ام

روزگاریست که مجنون دیاری هستم

زائر نیمه شب خاک مزاری هستم

میروم بر سر خاکی که ندارد سایه

زائری نه شده حتی دو سه تا همسایه

نیست شمعی و اتاقی و که دلت خوش باشد

یا ضریحی و رواقی که دلت خوش باشد

سایه بانی که نتابد به مزارش خورشید

گرچه از صبح بود سجده گذارش خورشید

بارگاهی و گلابی و چراغی هیهات

یا که گلدسته و آیینه و باغی هیهات

طاقی و حوضی و ایوان طلایی افسوس

خادم پیری و صحنی و سرایی افسوس

هر کبوتر که در آنجاست پرش خونین است

یا کریمی اگر آنجاست پرش خونین است

دیشب از پنجره ها تا که تماشا کردم

دل به دریا زدمو سفره دل وا کردم

گفتم آقا ز چه یک کرب و بلا غم داری

همه عمر تو هر سال محرم داری

بارها دیده ام آقا حرمی بی حد را

کاظمین و نجف و سامره و مشهد را

نه فقط زائر و گلدسته و گنبد دارند

بلکه ذریه تان هم همه مرقد دارند

گفت و سوزاند مرا از جگری درد کشان

که نشانی ام از آن تربت بی نام و نشان

اگر این صحن فقط خاک و فقط پر دارد

گردی از روسری خاکی مادر دارد

بی سبب نیست که غربت وطنم گردیده

چادر خاکی مادر کفنم گردیده

باز هم زنده شده خاطره ام با مادر

یاد آن کوچه که شد شاهد غمها مادر

خشت خشتش همه گفتند به ما برگردید

سنگ سنگش همه گفتند مرو با مادر

التماس در و دیوار و زمین می آمد

بگذر از این گذر تنگ از اینجا مادر

دیر شد دیر که نامحرمی آن راه گرفت

وای نامرد شده باز مهیا مادر

تا نبینم که چه می بیند از او می پوشاند

با پر چادر خود چشم ترم را مادر

دست گلچین طرفی و گل یاسی طرفی

چند تن یک طرف و یکه و تنها مادر

می شنیدم نفسی بعد صدای سیلی

ناله ای آمد و افتاد همانجا مادر

پیش لبخند همه بین دو دیوار بلند

گریه می کرد ولی بر دل ما با مادر

دست و دیوار و زمین دست به دست هم داد

از سه سو از سه طرف بر رخ او جا افتاد

ناله و هق هق من بین صدا ها گم شد

یادگاری پدر گوشه آنجا گم شد

دست بر خاک کشیدن ز غمی حاکی بود

چادرش روی سرش بود ولی خاکی بود

 

 

.
ظهر ۲۸ ماه صفر ۸۹ حاج محمود کریمی
.
جدیدترین دفترچه کتاب مداحی  » کلیک کنید
لطفا اشتباهات تایپی متن اشعار را اطلاع دهید
کپی کردن اشعار تنها با ذکر لینک مهجه مجاز است
سایت مهجه به روزترین مرجع انتشار متن مداحی
.
Mohjat.net
.

 

مطالعه بیشتر