متن شعر
زینب بساط کاخ ستم را بهم زده
زینب به روی قُله عصمت علم زده
مثل حسین فاطمه محبوب قلب هاست
زینب درون سینه ما هم حرم زده
زینب نگو بگو همه هیبت علی
کفار را به خطبه چو تیغ دودم زده
زینب به ناز شصت خودش در اسارتش
با دست بسته از ولی الله دم زده
ای بزدلان شام که خرما میاورید
زینب به لوح عالمه مُهرکَرَم زده
با یک اشاره کاخ ستم را به باد داد
او بر رقیه ناله بُرَنده یاد داد
گر چه گَهِ ورود به شهر ازدحام بود
او چادرش به لطف خدا با دوام بود
چشمان کور شهر حرامی ندید که
صد ها یزید در بر زینب غلام بود
اصلاً یزید پَست تر از این کلام هاست
از بس که دخت فاطمه والا مقام بود
بعد از حسین سیف خدا بود دست او
تیغش کلام گشته و در بین کام بود
وقتی شروع کرد یزید از غم آب شد
کار یزید و اهل و عیالش تمام بود
بی خود که نیست دختر زهرای اطهر است
بی خود که نیست زینب کبرای حیدر است
او درد و داغ نیمه شب تار را کشید
بر روی شانه اش همه بار را کشید
او گر چه ظاهراً به اسیری شام رفت
اما هماره جور علمدار را کشید
هر شب برای دخت علی سخت میگذشت
هر شب ز پای دخترکی خار را کشید
سنگین ترین غمی که در این چند روزه دید
درد اسیری سر بازار را کشید
هم کاروان به زانوی او تکیه کرده بود
هم روی دوش خود تن بیمار را کشید
زینب اگر نبود حسینی به جا نبود
او گر نبود مجلس روضه به پا نبود
شاعر: مهدی نظری
حاج سید مجید بنی فاطمه / شب اول ماه صفر 1398
لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید
کپی کردن اشعار در سایت کتاب وبلاگ و نرم افزار به هیچ وجه مجاز نیست