


متن شعر
بیش از ستاره زخم و فلک در نظاره بود
دامان آسمان ز غمش پر ستاره بود
لازم نبود آتش سوزان به خیمه ها
دشتی ز سوز سینه زینب شراره بود
میخواست تا ببوسد و برگیردش ز خاک
قرآن او ورق ورق و پاره پاره بود
یک خیمه نیم سوخته شد جای صد اسیر
چیزی که ره نداشت در آن خیمه چاره بود
در زیر پای اسب دو کودک ز دست رفت
چون کودکان پیاده و دشمن سواره بود
آزاد گشت آب ولیکن هزار حیف
شد شیر دار مادر و بی شیر خواره بود
چشمی بر آنچه رفت به غارت نداشت کس
اما دل رباب پی گاهواره بود
یک طفل با فرات کمی حرف زد ولی
نشنید کس که حرف زدن با اشاره بود
یک رخ نمانده بود که سیلی نخورده بود
در پشت ابر چهره هر ماه پاره بود
از دست ها مپرس که با گوش ها چه کرد
از مشت ها بپرس که با گوشواره بود
شعر: علی انسانی
سید مجید بنی فاطمه
برای مشاهده جدیدترین اشعار
به صفحه اصلی سایت مراجعه کنید
مهجه در فضای مجازی؛ به ما بپیوندید

