خاک به سر من مادرش صدا میزد پسرِ من تشنگی کشیده سوخت جگر من خاک به سرِ من از غمِ حسین شکست…
روضه خوان ها آنچه می خوانند را من دیده ام آنچه کس را نیست یارای شنیدن دیده ام کودکی بودم میان کاروان…
من کیستم غبار تو یا باقر العلوم جان و تنم نثار تو یا باقر العلوم این روضه ها که دلخوشی ما فقیرهاست…
آه یادم نمی رود هرگز غم جانسوز غارت خلخال حمله نابرابر لشکر به زنان و به خیمه و اطفال صحنه اش بین…
گفته بودیم زندگی و حیات بین این روضه هاست آقا جان و شفا و دوای هر دردی تربت کربلاست آقاجان گفته بودم…
خیلی وقته من ندیدم کربلاتو میدونی خیلی کرده این دل هواتو قول میدم آقا اگه اومدم حرم این دفعه دیگه بمیرم من…