ازم نپرسید چه حالی دارم تو این دل شب چرا بیدارم ازم نپرسید از اشک چشمام دلم گرفته بابامو میخوام ازم نپرسید…
بابایی بهم خورده وضعم پریشونمو سوخته موهام منو مسخره کردنم بس که کهنه است لباسام منو میزدن بی بهونه بابایی روی صورتم…
یک شب به بیابان نجف خوابیدم در عالم خواب این ندا بشنیدم ای زائر خفته در بیابان نجف یک عمر گناهان تو…
حالا فهمیدم چقدر من از شما دورم ولی اینو هم بگم فقط با تو جورم منو دریاب قدرتو ندونستم همه کسم قدتو…
اندر این دشت بلا غارت جان خواهد شد آنچه مقصود دل ماست همان خواهد شد واویلا آه و واویلا زمین کربلا ای…
آتش عشق تو بر جگرم افتاد سایه مِهر تو روی سرم افتاد زنده به عشق جان و دلم از دو جهان آزادم…