ته سیاه چال از غصه خمیدی تو از همه عالم خیر ندیدی تو دست تو در زنجیر پای تو در غل بود…
تنت بی سر مانده در دل صحرا سرت گشته روی نیزه اعدا حسین من برادر جان بی تو در دل صحرا شده…
دیدی غریبم گفتی اُخَیَ گفتم کجایی گفتی اِلَیَ از تو نمونده رد و نشونی میشه برا من قرآن بخونی کار از کار…
ناخوش احوالم و گریونه چشام یه سال و نیمه به یاد کربلام با لبای تشنه کشتنت حسین بی قراره روضه های قتلگام…
دوست دارم صدات کنم ولی صدام در نمیاد بین نامردایی و کاری ازم بر نمیاد جلوی چشای من اینقده دست و پا…
حسین جان تو رفتی و شد زینب آواره دشت و صحرا تو رفتی شکسته شده حرمت تک تک ما یا واویلا حسین…