آروم آروم سر میرسه غمای مردم جهان مینویسیم تو تقویما ظهور صاحب الزمان وقتی میاد و تکیه بر دیوار کعبه میزنه پرچم…
نور و مهتاب و نیمه ماه چشمای خیره مونده به راه از خورشید بی خبرم تا تو بیای منتظرم تو بیا ای…
صبح الست بود و خدا بی حساب داد آرامشی به هستی در اضطراب داد عشق آفرید و عالم و آدم خطاب کرد…
حیف مولا مردم عالم تو را نشناختند دم زدند از تو ولی یکدم تو را نشناختند رهبر افلاکی و از خاکیان خاکی…
دل شده مجنون نجف بی سر و سامون نجف دوباره خودمو میبینم روبرو ایوون نجف دل و دلبر حیدر ای جانا سر…
خدا میخواست چشم او فقط عین الیقین باشد خدا میخواست دست او فقط حبل المتین باشد خدا میخواست تیغ او میان کفر…
میزنم ساغر از می کوثر کل بکشین اومد دوباره خوده پیغمبر شادی اورده غصه رو برده من به گمونم طاق کسری باز…
شاه امروز آفریده شاهکار دیگری احتیاجی نیست بعد از این به یار دیگری لشکر ارباب میگیرد وقار دیگری مرتضی باید بسازد ذوالفقار…