پاشو عصای دست بابا پاشو علیِ ارباً اربا تنت چه دَرهمه واویلا پاشو یه فکری کن برا من رسیده عمه بین دشمن…
ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان مثل تیری که رها میشود از دست کمان خسته از ماندن و آماده…
تویی که مشکلامو هیچکی مثه تو حل نکرده آقا میدونی چند وقته ضریحت منو بغل نکرده آقا بذا دور تو طواف کنم…
به رزم آمده هماورد عشق به شش ماهگی اَبَر مرد عشق مقابل صف لشکر رسید و حیدر شد علیِ اصغر بابا علیِ…
نگات میکنم با پریشونی نه شیری نه آبی نه بارونی گرفتار شدیم تو بیابونی که پُره گرگه میدونم چقدر سخته انتظار یه…
تو که دیدی حالم زاره تو که دیدی چشمم تاره آخه ای تیره بی انصاف تو کجا طفل شیرخواره مگه حجم گلوی…
سر ظهر است و انتهای نبرد همه جا پر شده صدای نبرد پدرت خسته از بلای نبرد اصغرم حاضری برای نبرد یار…
ازرق و بچه هاشو دیدم زدی نوه ی دلاور بَدر و حُنِین چی شد از بالای مرکب افتادی کی با نیزه رو…