پرستوی علی چرا غم تو چشات فراوونه چرا تو هجده سالگی فاطمه قدت کمونه شب عروسی یادته مادرِ خوب مجتبی بابات میگفت…
مرو مادر حضرت زهرا مدینه شد محشر کبری به پشت در گشته است غوغا بمیرم وای دست و پا میزد به پیش…
هلال آسمان حیدر ای سرو قد کمان حیدر ای مهربان با من بمان دل بی شکیبم زهرا مرو تنها مرو بی تو…
ماه قشنگ آسمون کم کم داره خاموش میشه پیش چشای همسرش فاطمه هی بی هوش میشه میخواست بره به آسمون علیشو تنها…
الهی که شفاتو مادر من تو از خدا بگیری ایشالله دست به کمر نگیری ایشالله الهی که نمیری ایشالله مادرم وای مادرم…
کابوس این هجرون برده از هوشم تابوت سرد تو روی دوشم کنار قبرت زهرا بین گریه قرآن خوندم تموم غصم اینه رفتی…