آخر میاید بابا برای دیدنم با سر میاید * حاج محمود کریمی

بازدید: 1190 بازدید

آخر میاید بابا برای دیدنم با سر میاید

از گریه هایم اشک زمین و آسمان ها در میاید

کنج خرابه دارد برای دیدن دختر میاید

آخر میاید بابا برای بردنم با سر میاید

می ترسم اینجا از شامیان هر چه بگویی بر می آید

خلخال کم بود شاید برای بردن معجر میاید

گفتی رقیه دارد صدایت از ته حنجر می آید

روزم سیاهست در شام اولاد علی بودن گناه است

من را بغل کن حالا که پاهایم رفیق نیمه راه است

در کوچه بازار دستان گرم عمه تنها سر پناه است

اولاد زهرا دستی که می گیرم به پهلویم گواه است

تا حرمله هست هر شب بساط گریه و زاری به پا است

تنهای تنها من ماندم و تاریکی و آغوش صحرا

ترسیده بودم از ناغه افتادم تو هم بر نیزه بابا

دشمن رسید و  گفتم دلش حتما برایم سوخت اما

کوفی نامرد آنقدر سیلی زد که من افتادم از پا

آهسته رفتم پیچید دور دست خود موی سرم را

 

.
.

لطفا اشتباهات تایپی متن اشعار را اطلاع دهید.
کپی کردن اشعار تنها با ذکر لینک مهجه مجاز است.
استفاده تجاری از اشعار مورد رضایت نیست.
.
Mohjat.blogfa.com
Mohjat.net

.

 

مطالعه بیشتر