تو کاروانی که تو صحرا وایساده * حاج محمود کریمی

بازدید: 876 بازدید

تو کاروانی که تو صحرا وایساده

دل یه خواهر یه دفه شور افتاده

با این که ذکر لب اون و ان یکاده

داره بارون می باره

میگه ای برادرم اینجا کجاست

خاک این صحرا به چشمم اشناست

هر جا هست فقط نگو کرب و بلاست

داره بارون می باره

نگفته حرفات و تو چشمات میخونم

اگه بخوای بمونی من هم میمونم

فقط نگو از فراقت نمی تونم

داره بارون می باره

اینا که لباس جنگی پوشیدن

توی این صحرا ما رو غریب دیدن

گمونم نقشه قتلت و در سر کشیدن

داره بارون می باره

اگه میبینی تو نگام اظطرابه

دل نگرونیم واسه طفل ربابه

ببین رقیه حتی وقتی تو خوابه

داره بارون می باره

گمونم خواب دیده که تنها شده

خواب دیده که دیگه بی بابا شده

همسفر با تازیانه ها شده

داره بارون می باره

 

.
.

لطفا اشتباهات تایپی متن اشعار را اطلاع دهید.
کپی کردن اشعار تنها با ذکر لینک مهجه مجاز است.
استفاده تجاری از اشعار مورد رضایت نیست.
.
Mohjat.blogfa.com
Mohjat.net

.

مطالعه بیشتر