من کی ام چون پاکبازان * حاج محمود کریمی

بازدید: 921 بازدید

من کی ام چون پاکبازان در ره پاکان مکینم

غم ندارم چون که با اهل حقیقت هم نشینم

گاه گاهی چون نسیم صبحگاهان با صفایم

گاه گاهی چون کلام عشق بازان دل نشینم

گاه در سوز و گدازم گاه در راز و نیازم

گاه در اوج معانی گاه در بحر یقینم

مرغ روحم ز آشیان صدق در پرواز آمد

یافتم بینای خلق اولین آخرینم

جمله موجودات را دیدم که در فخرند باهم

هر یکی می گفت در فضل و شرف من بی قرینم

خاک گفتا من حسین ابن علی را گرد راهم

آب گفتا مهر زهرا بام نور خامسینم

باد گفتا من غلام و جان نثار کوی اویم

نار گفتا دشمنش سوزم به قهر آتشینم

مهر گفتا گرد راه مرکبش را چهره سایم

ماه گفتا توسنش را بوسه زن بر صدر زینم

گفت جبرائیل هستم بنده دربار آن شه

خواند میکائیل مدحش گفت عبدش را معینم

سُفت اسرافیل دُر از لب که او را جان نثارم

گفت عزرائیل با خصمش گه مردن به کینم

بعد از آن گفتند ای انسان تو در عشقش چه کردی

گفت من صاحب وصال عشق آن عشق آفرینم

روز عاشورا به موجودات بانگ اخرجوا زد

جز مرا کز مرتبت در کاخ اجلالش مَکینم

دست دادم جسم دادم فرق دادم چشم دادم

تا فدا گردیده جان در راه آن نور مبینم

آن یکی بوسید دستش دیگری بوسید پایش

این یکی گفتا که برگو کیستی ای نازنینم

گفت من ماه بنی هاشم سرور قلب زهرا

شبل حیدر زاده آزاده ام البنینم

تک سوار یکه تاز عرصه میدان عشقم

جان نثار سید العشاق فخر راستینم

خوانده یزدانم ز لطف و مرحمت باب الحوائج

دست گیر کل خلق از اولین تا آخرینم

معنی درس وفایم فانی راه بقایم

جرعه نوش چشمه علم امیرالمومنینم

دست دادم در ره حق تا که یزدان داد بالم

با همه قدوسیان طیار در خلد برینم

روز مردی گر بیارم خم به ابروی کمانم

آیه نصر من الله نقش بندد بر جبینم

ای عزاداران بشارت باد زهرا روز محشر

آورد بهر شفاعت دست های نازنیم

تشنه لب در آب رفتم این سخن با خویش گفتم

من چگونه آب نوشم شاه را عطشان ببینم

مشک را پر کردم از آب و به خود گفتم که باید

راه نزدیکی برای خیمه رفتن برگزینم

راه نخلستان گرفتم لیک از شمشیر دشمن

قطع شد دست علم گیر از یسار و از یمینم

فکر کردم دست دادم آب دارم غم ندارم

سر فرازم ساقی اطفال شاهنشاه دینم

ناگهان دیدم که در ره ریخت آب و سوخت جانم

تیر زد بر مشک آن خصمی که بود اندر کمینم

دیگر از دیدار اطفال حرم شرمنده بودم

تیر زد دشمن به چشمم تا که طفلان را نبینم

گفتم اکنون خوب شد خوب است بر گردم به خیمه

ناگهان بر سر فرود آورد عمود آهنینم

 

.
.

لطفا اشتباهات تایپی متن اشعار را اطلاع دهید.
کپی کردن اشعار تنها با ذکر لینک مهجه مجاز است.
استفاده تجاری از اشعار مورد رضایت نیست.
.
Mohjat.blogfa.com
Mohjat.net

.

 

مطالعه بیشتر