از آن ساعت که خود را ناگزیر * کربلایی نریمان پناهی

بازدید: 572 بازدید

از آن ساعت که خود را ناگزیر از تو جدا کردم

تو بر نی بودی و دیدی چه‌ها دیدم، چه‌ها کردم

گمان بر ماندن و قبر تو را دیدن نمی ‌بردم

ولی فیض زیارت را تمنا از خدا کردم

به یادم مانده آن روزی که می‌ جستم ترا اما

تنت پیدا به زیر سنگ و تیر و نیزه‌ ها کردم

تو را ای آشنای دل اگر نشناختم آن روز

مرا اکنون تو نشناسی وفا بین تا کجا کردم

تن چاک تو را چون جان گرفتم در برم اما

برای حفظ اطفالت تو را آخر رها کردم

به سان شمع آبم کرد بانگ آب ‌آب تو

اگر چه تشنه بودم چشمه‌ های چشم وا کردم

میان خیمه‌ های سوخته هم چون دلم آن شب

نماز خود نشسته خواندم و بر تو دعا کردم

شکسته جای مهرت را ز بی ‌مهری به نی دیدم

شکستم فرق خویش و اقتدا بر مقتدا کردم

ولی هرگز ندادم عجز را ره در حریم دل

سخنرانی میان دشمنان چون مرتضی کردم

شاعر: حاج علی انسانی

 

 

.
.

لطفا اشتباهات تایپی متن اشعار را اطلاع دهید.
کپی کردن اشعار تنها با ذکر لینک مهجه مجاز است.
استفاده تجاری از اشعار مورد رضایت نیست.
.
Mohjat.blogfa.com
Mohjat.net

.

مطالعه بیشتر