جهت عـضویت کلیک کنید
به لبش حرف عسل صحبت احلی دارد
دومین قاسم زهراست تماشا دارد
در دلش آرزوی شیر شدن میجوشد
در رگ و ریشه او خون حسن میجوشد
ریشه دارد پسر و دست کرم میگیرد
دو سه سال دگر او نیز علم میگیرد
تا که تکبیر کشد غم جگرش میریزد
و چنان می پرد عقاب پرش میریزد
اشهد انک او جان ولی الله است
نوبتی هم که بود نوبت عبدالله است
پیش او هم که محال است هماورد شوند
چقدر زود در این خانه همه مرد شوند
عمه اش آینه مادر از او ساخته است
و عمو نیز علی اکبر از او ساخته است
آمده آخر این راه رگش را بدهد
آمده پیش عمو شاهرگش را بدهد
باید او هم بپرد گر چه امانت باشد
نتواند که بماند و غنیمت باشد
چه کند گر نشود موی پریشان بکشد
دست بسته نتواند که گریبان بکشد
عمه چون صخره کنارش به نظر خاموش است
کوه آتش به جگر دارد اگر خاموش است
حق بده بعد پسر هاش جوانش او بود
کوه بود عمه ولیکن فورانش او بود
پیش عمه قدمی چند به زحمت برداشت
غیرتِ صورت او چند جراحت برداشت
یا که باید برود یا بزند بر سر خویش
یا که فریاد کشد تا نفس آخر خویش
تازه انگار که از حس یتیمی پر شد
شده با پا بدود یا برسد با سر خویش
می وزد باد جگر سوزی و می سوزد او
مثل پروانه رسیده است به خاکستر خویش
مثلِ یک چلچله خود را به قفس می کوبد
آن قدر تا شکند سینه و بال و پر خویش
هیچ کس نیست فقط اوست نرفته میدان
شرمگین میشود از دیدن دور و بر خویش
عمه اش خیره به گودال زمین می افتد
عمه یک دست نهاده است روی معجر خویش
فرصتی شد بکشد بال در آغوش پدر
تا ببیند پسرش را به روی پیکر خویش
دید افتاده به جانش تبر گلچین ها
دید در دست خزان ساقه نیلوفر خویش
آب را ریخت زمین شامی و کوفی خندید
کاش میشد ببرد آب به چشم تر خویش
کاش میشد که سنان نیزه خود را نزند
شمر بازی نکند این همه با خنجر خویش
ضربه محکم یک تیغ که پایین آمد
نذر لبخند عمو کرد یتیمی پر خویش
آخرین تیر خودش را به کمان حرمله برد
گردنش شد سپرش با همه حنجر خویش
ساربان گوشه ای آرام نشسته ای وای
بعد غارت برود بر سر انگشتر خویش
شاعر: حسن لطفی
.
.
لطفا اشتباهات تایپی متن اشعار را اطلاع دهید.
کپی کردن اشعار تنها با ذکر لینک مهجه مجاز است.
استفاده تجاری از اشعار مورد رضایت نیست.
.
Mohjat.blogfa.com
Mohjat.net
.