ماجرایست ماجرای سرت * حاج محمود کریمی

بازدید: 871 بازدید

ماجرایست ماجرای سرت

به لبم بود روضه های سرت

همه جا پشت نیزه سر تو

دخترت رفت پا به پای سرت

حسرت دخترت فقط این است

سر من بود کاش جای سرت

نیزه دار تو با همه لج کرد

درد سر شد پدر برای سرت

کعب نی سنگ بی هوا سیلی

هر چه آمد سرم فدای سرت

چقدر مشکل است تشخیصت

نا مرتب شده نمای سرت

رفتی از ما جدا شدی ای وای

سهم سر نیزه ها شدی ای وای

چه به این روز دختر آوردی

از سر نیزه سر در آوردی

جای سالم نمانده در تن من

آه زجر آور است ماندن من

پاره شد تا لباس من خندید

چقدر بی حیاست دشمن من

چقدر وحشیانه می انداخت

غل و زنجیر را به گردن من

بازوی من شکست و بی حس شد

مثل عمه شده شکستن من

دل بی درد را به درد آورد

به روی خاک ها نشستن من

پدرم با سر آمده یعنی

شده نزدیک وقت رفتن من

شانه ام تیر میکشد بابا

بارِ زنجیر میکشد بابا

از روی ناقه دخترت افتاد

مثل افتادن پرت افتاد

سرت از روی نیزه های بلند

تا که افتاد خواهرت افتاد

سر اصغر کنار ناقه من

از روی نیزه با سرت افتاد

رد یک تازیانه وحشی

به سر و روی دخترت افتاد

بی هوا تا که زجر من را زد

دخترت یاد مادرت افتاد

گفتم ای شمر بشکند دستت

چشم من تا به حنجرت افتاد

شب آخر رسیده میدانم

عمر من سر رسیده میدانم

شاعر: مسعود اصلانی

 

.
.

متن شعر مداحی ماجرایست ماجرای سرت

لطفا اشتباهات تایپی متن اشعار را اطلاع دهید.
کپی کردن اشعار تنها با ذکر لینک مهجه مجاز است.
استفاده تجاری از اشعار مورد رضایت نیست.
.
Mohjat.blogfa.com
Mohjat.net

.

 

 

مطالعه بیشتر